سی ودوسه سال بیشترنداشت و با وجوداینکه بیشتراز ۵ سال ازمدت آسیب دیدگی اش نمی گذشت ، اما خیلی...
داستان های آسیب نخاعی
اواخرپاییزبود وهوا سرد . مثل همیشه ترافیک ، سنگین . خودروها بصورت متراکم وبا فاصله ای نزدیک درکنار هم...
همیشه ازشنیدن نام کلستومی دچاروحشت می شدم . ظاهرا” وصل بودن یک کیسه محتوی مدفوع برای هر کسی می...
تا اونجا که یادم میاد همیشه خرید کردن را دوست داشتم . هرموقع دلم می گرفت می زدم بیرون...
وقتی دید آسانسور خراب است. انگاری آب سردی رویش ریخته باشند . مثل مجسمه ای سنگی چند لحظه ای...
گاهی اوقات که مسیر کوچه را طی می کردم تا برای خرید به مغازه ای که در انتهای کوچه...
مارش پرچم راکه زدند ، گروه پرچم تفنگ هایشان راپیش فنگ کردند و درجه داران و افسران دستهایشان را...
دروره انترنی خودم را می گذراندم .وارد بخش پوست شدم . ازدیدن زخم های عمیقی که درنواحی خاجی و...
بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت ، به همراه پدرومادرم به کنار ساحل رفتیم تاکمی قدم بزنیم ....