۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

سفر با یاد ماندنی

طبق برنامه های روزانه خودم پوست بدنم را از حیث وجود زخمهای فشاری و هرگونه آسیب احتمالی بررسی می کردم. که ناگهان تلفن زنگ زد. همسرم گوشی را برداشت و به من گفت که با من کار دارند. من هم گوشی را گرفتم.
• سلام علیکم بفرمائید.
• آقای باقری
• بله خودم هستم بفرمائید
• سلام آقای باقری، از مرکز ضایعات نخاعی مزاحمتان می شویم. غرض از مزاحمت طبق برنامه های این مرکز اردویی در مشهد مقدس هماهنگ شده که خواستیم از جنابعالی و خانواده محترمتان دعوت کنیم تا در صورت امکان در آن شرکت کنید. آیا شما آمادگی دارید.
• بله ، قربان چرا که نه
• پس هماهنگی های لازم را انجام می دهیم و مجددا” با شما تماس می گیریم.


بعد از مدتها که نتوانسته بودم به مسافرت بروم، این خبر برای من بسیار خوشحال کننده بود. آنهم چه جائی بارگاه امام رضا(ع) که همچون کعبه آمال هر عاشقی است. من هم آمادگی صددرصد خودم را اعلام کردم. وقتی این خبر را به همسر و فرزندانم دادم همگی فریاد شادی سر دادند. من هم اشک شوق در چشمانم حلقه زد. بعد از تماس مجدد دست اندرکاران اردو و تعیین تاریخ و محل اقامت، ما هم بایستی خودمان را آماده می کردیم.
من همیشه برای انجام مسافرت های خودم فهرستی از کارهائی را که باید انجام می دادم مشخص کرده بودم و آن را در ساک خودم قرار داده بودم. از همسرم خواستم آن را برای من بیاورد تا مروری به آن داشته باشم.
خوب خانم جان فهرست را بده ببینم. چیزهائی که باید همراه داشته باشم: خوب! وسایل مربوط به کنترل ادرار و اجابت مزاج، داروهائی ضروری که بایستی همراهم باشند. تشکچه ویلچر و…..


خوب خانم عزیزم. شما هم وسایل خودتان و بچه ها را آماده کنید.
همیشه در سفرهای هوایی سعی می کردم خیلی سبک مسافرت کنم و جز وسائل اضطراری ام که داخل یک ساک متوسط قرار می دادم چیز زیادی را نمی بر دم. البته همیشه وسایلم را با توجه به مقصدم انتخاب می کردم.


ناخودآگاه به یاد شعر زیر افتاده و آنرا زیرلب زمزمه کردم:
زائری بارانی ام  آقا به دادم می رسی
بی پناهم، خسته ام تنها به دادم می رسی
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی


خوشبختانه مسئول هماهنگی ساعتی را برای پرواز انتخاب کرده بود که از هر نظر برای ما مناسب بود. (یعنی ساعت ۲۰/۱۰ صبح ) چرا که هم توانسته بودیم خواب خوبی داشته باشیم و هم در آن ساعت از ترافیک صبحگاهی روزانه خبری نبود. همه چیز به لطف خدا خوب شروع شد و راس ساعت مقرر در فرودگاه حاضر شدیم.
احساس می کردم که لازم نیست پرسنل فرودگاه در مورد نحوه جابجائی و وضعیت کلی افراد ویلچری بایستی آموزشهائی را ببینند.


وقتی مهماندار هواپیما اعلام کرد که تا دقایقی دیگر در فرودگاه مشهد به زمین خواهیم نشست. از پنجره هواپیما نگاهی به بیرون انداختم و خود را بر فراز آسمان این خطه پاک دیدم. همانطور که هواپیما ارتفاع خود را کم می کرد ساختمانهای شهر مشهد ظاهر شد و چند لحظه بعد با مشاهده ضریح مقدس بارگاه امام رضا(ع) شور عجیب و وصف ناپذیری در وجودم احساس کردم با خود گفتم: یا امام رضا آیا من حقیر را طلبیده ای؟
هواپیما به زمین نشست و من هم طبق روال صبر می کردم تا همه خارج شوند. اما نمی دانم چرا من که در خیلی از کارها صبور بودم و توانسته بودم با صبر موفقیت های زیادی را بدست آورم در آن لحظه عجیب برای پیاده شدن بی صبری می کردم. وقتی پیاده شدیم هوا بسیار عالی بود. فکر می کنم در بهترین ماه سال یعنی مهر ماه که هوا نه گرم و نه سرد است و از ازدحام سفرهای تابستانی نیز کاسته شده است به مشهد آمده بودیم. همه چیز خوب پیش می رفت. هتلی که برای ما انتخاب شده بود متاسفانه دور از حرم بود و این کمی برای من ناراحت کننده بود که از بارگاه امام دور باشم. چرا که من به عشق آن امام عازم شده بودم و دوست داشتم لحظه ای از فیض پرنور آن بارگاه دور نباشم ولی خوب چاره چه بود! متاسفانه بزرگترین مشکل افراد ویلچری این است که نمی توانند در هر جائی ساکن شوند! منظورم مسائل مناسب سازی از نظر ورودی ها، رمپ ها، آسانسور مناسب، عرض درهای مناسب و از همه مهمتر سرویس های بهداشتی مناسب است. به همین دلیل مسئولین سعی کرده بودند جائی انتخاب شود که از هر نظر برای ما مناسب باشد.


اما چیزی که مرا خیلی خوشحال کرد دیدار دوستان و همسانان من بود که آنها هم به همراه خانواده خود در این اردو شرکت کرده بودند. وقتی من تنها به همراه خانواده ام به مسافرت و یا مراکز تفریحی و فرهنگی و یا هر جای دیگر می روم گاهی اوقات احساس اینکه با دیگران فرق دارم کمی برای من ناراحت کننده است و متاسفانه عدم فرهنگ سازی جامعه و عامه مردم و نگاه آنان به من باعث شده بعضی از مسائل برای من و خانواده ام خوشایند نباشد. و گاهی این مسئله آن چنان بر روی من تاثیر می گذارد که ترجیح می دهم از اجتماعات عامه دوری کنم.


اما این هتل انتخاب شده فضای عجیبی داشت. احساس جمع شدن در کنار دوستانم شادی خاصی برایم فراهم می کرد. دیگر از آن احساس غربت و دلتنگی خبری نبود.
بعد از استقرار در اتاق تعیین شده، فهرستی از برنامه های تدارک دیده شده به ما داده شد.
برنامه افتتاحیه، آزمایشات پزشکی، آزمایش خون و ادرار، اسپیرومتری، نوار قلب و سونوگرافی، معاینات تخصصی ( ارولوژی، قلب و عروق، روانپزشکی، اعصاب و روان ) برنامه  آموزشی با موضوع تغذیه


خوشبختانه در این اردو برای همسران نیز برنامه های آموزشی بهداشت روانی ، بهداشت زنان و یکسری معاینات مخصوص آنان در نظر گرفته بودند.


اما از همه مهمتر و بهترین برنامه تدارک زیارت جمعی بود. چیزی که تا بحال برای ما تجربه نشده بود.


روز دوم اردو، از صبح زود تیم خونگیری آماده بودند و در اتاقی که برای این منظور در نظر گرفته شده بود مستقر شدند. به کلیه افراد گفته شده بود که ناشتا باشند به همین علت صبح زود ابتدا نمونه ای از ادرار خود آماده کردم و برای اینکار می بایستی از انتهای جریان ادرار خود نمونه می گرفتم تا نمونه مناسبی تهیه شود.
اعضای تیم خونگیری از تبحر خاصی برخوردار بودند، چرا که غالب افراد نخاعی دارای رگهای خیلی خوبی که بتوان براحتی از آنها نمونه تهیه کرد نیستند. بهر حال برنامه ریزی طوری بود که خیلی خوب و سریع خونگیری از افراد انجام شد. ما هم بعد از صرف صبحانه مجددا” به اتاق های آزمایشات پاراکلینیکی که شامل سونوگرافی، نوارقلب و اسپیرومتری بود مراجعه کردیم، اما تعداد افراد به اندازه ای بود که در هر مرحله صفی تشکیل شده بود و فرصتی فراهم شد تا همه با هم آشنا شده و به مصاحبت با هم بپردازند، صف تشکیل شده فضای دوستانه ای را ایجاد کرده بود و از آنجا که افراد از استان های مختلف کشور بودند باعث شد که از حال و هوا و وضعیت زندگی یکدیگر تا حدودی اطلاعات بدست آوریم. ضمنا در همین فاصله کوتاه من دوستانی را پیدا کردم که سرآغاز ارتباطات و دوستی های جدیدی برای من فراهم گردید. از صحبت های برخی دوستان و تجربیاتی که در زندگی روزمره و مراقبت های خودشان داشتند، نکات بسیار مفیدی بدست آمد که در برخی موارد احساس کردم برای من هم می تواند خیلی مفید باشد.


غالب افرادی که ورزش می کردند و ورزشکار بودند از وضعیت بدنی و روحیه بسیار خوبی برخوردار بودند. من هم ورزش های روزمره و حرکات دامنه حرکتی را انجام می دادم اما در مقایسه با افرادی که ورزش را بطور جدی و حرفه ای انجام می دادند فاصله زیادی داشتم. از طرف دیگر کسانی که در محیط های آزاد زندگی می کردند و مانند افرادی که خانه های شخصی داشتند و برای خود باغچه و گل فراهم کرده بودند واقعا” وضعیت جسمی و روحی بهتری داشتند. همچنین کسانی را دیدم که از طریق اینترنت و مطالعه آموزشی و پیگیری روزانه آن ، اطلاعات بسیار مفیدی بدست آورده بودند و  می دیدم که این افراد هم با توجه به کسب آخرین اطلاعات آموزشی و بهره گیری از آنها از ظاهر و باطن بسیار خوب تری نسبت به بقیه برخوردار بودند ، چون آنها بیان می کردند  مقالات آموزشی  فراوانی را در سایت مرکز  ضایعات نخاعی (www.isaarsci.ir) مطالعه کرده اند  که در زندگی آنها بسیار موثر واقع شده است  ،البته ناگفته نماند که حفظ روحیه ایثارگری و اتکا به خداوند و ایمان راسخ  ،جای خود را به هیچ چیزی دیگری نمی داد.


خوشبختانه متخصص سونوگرافی از پزشکانی بود که کاملا” با مسائل افراد نخاعی آشنائی داشت و از اهمیت سلامت دستگاه ادراری و عدم وجود عفونت های شدید ادراری آگاه بود.
در هر صورت درست بود که چند ساعتی را صرف آزمایشات کردیم ولی احساس کردم که بودن در کنار همسفران و آشنائی با آنان و تبادل نظر و کسب اطلاعات، ارزش فوق العاده ای برای من داشت. بطوری که وقتی کار من تمام شد اصلا” هیچ احساس خستگی نمی کردم. برنامه این بود که برای بعدازظهر به طور دسته جمعی راهی زیارت شویم و این چیزی بود که نه تنها من بلکه همگی بی صبرانه در انتظار آن بودیم. بعد از صرف نهار و استراحتی کوتاه خود را برای دیدار آن قبله نورانی آماده کردم.

برنامه های دفع ادرار و اجابت مزاج خود را انجام دادم. غسل کرده و به همراه خانواده آماده حرکت شدیم. اتوبوسی مخصوص با رمپی دارای شیبی کاملا” مناسب تدارک دیده شده بود و خوشبختانه افرادی هم که برای جابجائی ها کمک می کردند در کار خود وارد بودند. همگی سوار بر اتوبوس شدیم. از اینکه در اتوبوسی نشسته بودیم که همگی مسافرین آنان ویلچری بودند احساس خاصی داشتم. احساس غرور و سربلندی می کردم. تا به حال چنین وضعیتی برای من پیش نیامده بود. اصلا” آن احساس تنهائی، ضعف و نگرانی های موجود در  سفرهای انفرادی را نداشتم. در طول مسیر نیز ، همه با هم خوش و بش می کردیم و من نفهمیدم که چطور مسافت هتل تا نزدیکی حرم طی شد. وقتی خودم را در نزدیکی حرم دیدم و در حال پیاده شدن بودیم احساس خاصی به من دست داد. وقتی پیاده شدم و خودم را روبروی درب بارگاه امام رضا دیدم ناگهان، حس عجیبی را در خود احساس کردم. همه چیز را فراموش کردم. انگار به جائی رسیدم که امید من در آنجا بود.

نسیم خنکی در حال وزیدن بود. همه افراد پیاده شدند و در جلوی محوطه روبرویی درب صحن حرم جمع شدیم و چند عکس دسته جمعی گرفتیم. عکسهائی که هر چه آنها را می بینیم فکر نمی کنم تا آخر عمر از تماشای آنها سیر شوم. مدت زمانی که برای بازگشت ما در نظر گرفته شد حدود ۳ ساعت بود. به همراه خانواده در آستانه حیاط ورودی صحن زیارت اذن دخول را خواندیم و در همین آغاز اشک در چشمان من حلقه زد. من حقیر و ناقابل که حتی توان ایستادن و راه رفتن را نداشت از آن حضرت اذن دخول می خواستم. با چشمانی اشک آلود و دلی پر از آرزوی دیدار یار وارد محوطه حیاط شدم. هر چه به سوی حرم می رفتم انگار به نقطه ای نزدیک می شوم که بارقه های امید من در آنجا روشن می شد. وقتی چشمم به آستان ضریح نورانی  حضرت افتاد از اعماق قلبم آهی کشیدم و ناخودآگاه  با صدای بلند آن حضرت را صدا زدم.

شلوغی جمعیت مانع از حرکت سریع من به داخل صحن می شد. پروانه های عاشق به عشق شعله آن نقطه پرحرارت در حرکت بودند. فضای معنوی آنجا برای من غیرقابل توصیف است. اما با دیدن ضریح مقدس لرزه بر اندام من افتاد و ضربان قلبم به ناگاه افزایش یافت. بی اختیار قطره های اشک از گونه هایم جاری شد و انگار شفای من در آن نقطه بود. تمام ناراحتی ها و غصه های چندین ساله خود را با ریختن اشک و آه و ناله سردادم. همچون بیماری که طبیبی یافته که تنها علاج دردهایش را در آنجا یافته و به یکباره تمام دردهایش را می گوید تا نکند هیچکدام از قلم بیافتد. وقتی زیارت آقا را می خواندم از خود بی خود بودم. انگار نه انگار که اصلا” روی ویلچر هستم در طول آن مدت فراموش کرده بودم که نخاعی هستم. وقتی زیارت نامه را به پایان رساندم. احساس سبکی عجیبی داشتم. مثل بچه ای که در آغوش مادر خود آرام گرفته و در پناه او دیگر احساس ناامنی ندارد. انوار ضریح مقدس آن حضرت بر قلب من می تابید و همچون دست نوازشگری آرامش عجیبی را در قلبم ایجاد می کرد. و این احساس چیزی بود که آرزو می کردم که ای کاش هیچوقت تمامی نداشت. اما وقتی به خود آمدم که دیدم همسر می گوید: بازگشت فرا رسیده است. من از دیدار پناهگاهم سیراب نشده بودم. اما چاره چه بود باید باز می گشتم و به سایر همسفران خود می پیوستم.


با سبک بالی عجیب و علیرغم میلم با آقا خداحافظی و ضریح را ترک کردم و همانطور که طاقت روی گرداندن از آنجا را نداشتم به سمت خارج روانه شدیم. اما وقتی مجددا” دوستان خودم را دیدم از خوشحالی دیدار آنان به سرعت خود افزودم.


چهره های همگی از روشنی انوار آن بارگاه منور گشته بود و شوق و ذوق عجییبی در چشمان تک تک آنان موج می زد. بالاخره همگی به هتل برگشتیم و پس از صرف شام به اتاق هایمان رفتیم و تا شروع روز بعد به اتاقهایمان رفتیم. آنروز آنقدر به ما خوش گذشته بود که از عزیمت به این سفر احساس خیلی خوبی داشتم. کمی برنامه های معمولی روزانه ام بخاطر برنامه های اردو از ریتم طبیعی خارج شده بود. که مجبور شده بودم انجام آنها را به ساعات آخر شب موکول کنم . مثل تعویض کیسه ادرار و معاینات پوستم. البته وضعیت تغذیه ام نیز از وضع عادی خارج شده بود و رژیم همیشگی خود را نداشتم و این به نفع من نبود. اما از اینکه به  خانواده ام خوش گذشته بود از این موضوع نگرانی به خود راه ندادم و بالاخره خودم را روبراه کرده و به امید روز بعد به بستر رفته و خوابیدم.


برنامه روز بعد، کلاسهای آموزشی تغذیه و سلامت جنسی   بود و یک کلاس نیز مخصوص همسران تشکیل شده بود که موضوع آن مباحث خانواده و موضوعات روانشناسی را تشکیل می داد.


قبل از شروع کلاس وقتی افراد کم کم در سالن گردهم می آمدند فرمهائی توزیع گردید که عنوان آن این بود ” ایمنی شما در چه وضعیتی است؟ ” نکته جالب در این فرمها این بود که دو منظوره طراحی شده بود بدین مفهوم که هم جنبه آموزشی داشت و هم از حیث بررسی وضعیت ایمنی افراد سئوالاتی مطرح شده بود که تنها با انتخاب یکی از گزینه های بله یا خیر کار بررسی انجام می شد. در واقع اولین بار بود که  موضوع ایمنی مطرح می شد و برای تقریبا” همه ما تازگی داشت. بعضی از افراد از اینکه به موضوعاتی فراتر از حد مراقبت های روزانه پزشکی و تدابیر مورد نیاز پرداخته شده بود خیلی خوشحال بودند و آن را مقدمه گسترش افکار و توجهات مسئولین محسوب می کردند. اما عده ای نیز بر این عقیده بودند که موضوعات پایه ای و زیربنائی افراد هنوز نیازمند توجهات جدی و بیشتر است و مطرح کردن اینگونه موارد می بایستی در واقع بعد از حل کل مسائل پایه ای آنان صورت گیرد. اما به نظر من  موضوع خیلی جالبی بنظر می رسید. چرا که از دوستان من کسانی بودند که با وجود تجربیات و دانش فراوانی که در زمینه مراقبت های روزانه خود داشتند و سالهای سال هم موفقیت های چشمگیری داشتند، با عدم رعایت موارد ایمنی از جمله تماس با لوله آب داغ زیر سینک ظرفشوئی که عایق بندی نشده بود دچار سوختگی شده بودند و مدت زیادی درگیر درمان آن بودند و یا اینکه در دست نداشتن یک چراغ قوه معمولی در مواقع قطع برق گاهی مشکلاتی را برای آنان به دنبال داشته است و یا بعنوان نمونه ای دیگر در دسترس نبودن وسایل مورد نیاز و قراردادن آنها در کمد و قفسه هائی که بلندتر از حد دسترس دوستان بود باعث افتادن آنان و آسیب های جدی به دست و پا و سر آنان شده بود.

حتی یکی از دوستان من به هنگام عبور از رمپی که شیب مناسب نداشت و دستگیره ای نیز برای آن پیش بینی نشده بود سقوط کرد و یکی از پای آنان دچار شکستگی شد و سالها او را گرفتار نمود که حتی باعث زخم بستر او نیز شد. در هر حال فکر موضوع ایمنی و مناسب سازی به موازات نکات مربوط به مراقبت های روزانه و مسائل پزشکی از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.


در هر حال فرم خودم را پر کردم و با ارزیابی که از خودم داشتم متوجه گشتم وضعیت ایمنی من در وضعیتی خوبی قرار ندارد و لازم است حتما” یک بازنگری در این مورد داشته باشم.


در همین اثنا بود که استاد تغذیه وارد سالن شد و بحث خود را آغاز کرد. او از اساتید دانشگاه مشهد بود که در زمینه تغذیه صاحب نظر بود و دوره های تخصصی خود را در کشور انگلستان گذرانده بود. فکر می کنم مباحثی که مطرح کرد بسیار مفید بودند که مهمترین موضوعات آن عبارتند بودند از : اصول کلی تغذیه مناسب، مسئله چاقی، ارزیابی وضعیت بدن، گروههای موادغذایی و ریز مغذی ها، اهمیت مصرف میوه و سبزی، بهترین نان، نحوه مصرف روغن و معرفی بهترین چربی ها و نحوه مصرف آنها، فواید مصرف ماهی ها و نحوه انتخاب آنها، لبنیات، مکمل ها، طرز پخت غذاها (اهمیت مصرف غذاهای پختنی و عدم استفاده از روغن ها بخصوص روغن های جامد ) استفاده از سویا، اثرات نمک و روش های کاهش مصرف آن، اهمیت فعالیتهای بدنی و ورزش در کاهش چربی خون در مصرف کالری های ورودی بر بدن و کاهش وزن و تاثیر مثبت آن از جنبه روحی و ایجاد نشاط، اثرات مصرف نوشابه های گازدار، اهمیت مصرف صبحانه و دسرها و میان وعده های شیرین و غیره ….


در انتهای جلسه نیز جلسه پرسش و پاسخ گذاشته شده بود که سئوالات خوبی مطرح شد که مهمترین آنها عبارت بودند از: روشهای فعالیت بدنی با توجه به وضعیت ضایعه نخاعی افراد، موضوع دیابت، مصرف وعده های غذائی و سفارش به مصرف ۵ وعده، مسئله حجامت، کبد چرب و غیره …


متاسفانه وقت جلسه به اتمام رسید. فکر می کنم جلسه خیلی خوبی بود و با وجود اینکه مطالعات زیادی در زمینه تغذیه داشتم اما در مجموع نکات مفیدی مطرح شد که خیلی به درد من خورد. با نگاهی به همسفران خود داشتم متاسفانه می دیدم که خیلی از آنها اطلاعات تغذیه ای را باید آن طور باید نداشتند و احساس کردم تشکیل کلاسهای آموزشی و ارائه مطالب آموزشی با موضوع تغذیه یکی از چیزهائی است که هر چقدر روی آن کار شود باز هم کم است. البته در سایت مرکز نخاعی دیده بودم که مطالب مفیدی وجود دارد اما برگزاری کلاس چیز دیگری است. البته به عقیده من بهتر است یک روز را بطور کامل جهت موضوع تغذیه و چکاپ تغذیه ای افراد توسط متخصصین مربوطه تخصیص دهند.
بلافاصله بعد از کلاس تغذیه، کلاسی  تحت عنوان سلامت جنسی تشکیل شد که فکر می کنم موضوعی است که اهمیت آن آنقدر بالاست که نیاز دارد از دریچه ای جداگانه و خاص و با اهمیت بالا به آن نگریسته شود. چرا که بحثی خانوادگی است و پایه خانواده بر آن استوار می باشد و شخص خود من از اینکه در این کلاس شرکت داشتم خیلی خوشحال بودم و اصولا هر فرد نخاعی  به علت صدماتی که به نخاع  وی وارد می شود ، ضرورت دارد در چنین کلاس  هایی شرکت کرده و از آموزش  های  لازم برخوردار شود .


زمان به سرعت سپری شد و وقتی به ساعت خودم نگاه کردم متوجه شدم که یک ساعت از ظهر شرعی گذشته و عقربه های ساعت یک و پنج دقیقه را نشان می داد. از سالن خارج شدم. با همسرم تماس گرفتم کلاس آنان نیز به اتمام رسیده بود. با او قرار گذاشتم به اتاقمان رفته تا به اتفاق بچه ها جهت صرف نهار آماده شدیم.


برنامه بعدازظهر نیز برنامه زیارت جمعی بود. شهد شیرین زیارت روز گذشته هنوز بر کامم بود. از شنیدن تجدید زیارت روحم پر کشید و بی صبرانه در انتظار آن ساعت بودم. مجددا” طبق برنامه روز قبل در جلوی هتل سوار بر اتوبوس شدیم و به مقصد حرم ثامن الائمه حرکت کردیم. متاسفانه بعضی از دوستان برای سوار شدن تاخیر داشتند و این موضوع کمی برای کسانی که زودتر سوار بر اتوبوس شده بودند ناراحت کننده بود.
به همین دلیل من از یکی از مسئولین خواستم که برای برنامه های بعدی طوری هماهنگ کنند که افراد سریعتر حاضر شوند. در هر حال این شوق زیارت بود که صبر را از کسانی که زودتر آمده بودند می ربایید. بالاخره راهی شدیم و به  سوی حرم حرکت کردیم. از اینکه مسئولین هم در کنار ما ایستاده بودند و با ما صحبت می کردند احساس نزدیکی صمیمانه ای می کردم. آنان بسیار خود را به ما نزدیک می کردند و همچون دوستانی دیرینه با ما رفتار می کردند. صحبت های آنان با ما تا شوخی و خنده و حتی هل دادن ویلچر ما باعث می شد که آنان را همچون نزدیکان خود احساس نمائیم. بطوری که از غربت و تنهائی که در سفرهای شخصی خود داشتیم هیچ خبری نبود. آنان می دانستند که ما نیازی به دلسوزی های بی جا نداریم ولی احترام و نحوه ارتباطی که با ما داشتند برای ما خیلی با ارزش بود و آن چیزی بود که کمتر در جامعه ما دیده می شد و در واقع مانع سفرهای شخصی ما می گشت. این موضوع با حضور در ضریح مقدس فضائی را ایجاد کرده بود که من همیشه در حسرت آن بودم. بالاخره همگی پیاده شدیم و در جلوی درب ورودی حرم جمع شدیم. اما زیارت امروز یک فرق اساسی با زیارت دیروز داشت و آن حضور دسته جمعی در بارگاه عشق بود. با هماهنگی مسئولین قرار بود به صورت دسته جمعی وارد ضریح شده ودست نیاز بر آستان آن حضرت دراز کنیم. با خادمین بارگاه هماهنگ شد و آنها هم با توجه به وضع جسمی و ویلچری بودن ما اتفاقا” مراقبت های خوبی از ما نمودند و راه را بر ما آسان کردند. آنان اقیانوس بیکران عشاق آن حضرت را که همچون پروانه بر شمع وجود او می چرخیدند را با نوازش چوبهای پردار خود کنار زده و دست جمع این گدایان معلول را به پنجره ضریح رساندند. من هرگز نمی توانم حال و هوای آن لحظه را بر روی کاغذ بیاورم.
اما فشار جمعیت به حدی بود که آن زمان اندک خیلی زود به اتمام رسید و بایستی دستان خود را از پنجره امیدمان رها می ساختیم. صورت همه ما از اشک خیس شده بود. همگی از خود بی خود بودیم. وقتی ما را از ضریح جدا کردند همچون کودکی که از پدر خود دور شده باشد شروع به ناله و زاری کردم بطوری که هق هق ناله هایم لرزه به وجودم می انداخت. دست خودم نبود. اما اصلا” دلم نمی خواست دستم را ول کنم و اگر مرا به حال خود می گذاشتند فکر می کنم هرگز آنجا را ترک نمی کردم. زنجیره دوستان ویلچری من به یک خط به سمت یکی از مساجد جوار حرم هدایت شدند و در یک صف و در کنار یکدیگر به قرائت زیارت نامه و راز و نیاز مشغول شدیم  و این صحنه ای بود که به ندرت در آنجا به چشم می خورد. یک ساعت در حرم سپری شد اما برای من لحظه ای بیش به طول نیانجامید و اگر من را به حال خودم می گذاشتند، ساعتها در آنجا می ماندم. در هر حال با سبک بالی عجیبی و شوری وصف ناپذیر با نظمی مثال زدنی حرم را ترک کرده و به سوی اتوبوس روانه گشتیم. من هیچگاه نمی توانم آنچه که بر من در این زیارت گذشت را بیان کنم.


بعد از برگشت به هتل و رفتن به اتاق فهمیدم که قدری فشارهای وارد شده بر پاها و نشیمنگاه من بیش از حد معمول بوده اما من در طول زیارت به هیچ وجه متوجه آن نشده بودم چرا که نتوانسته بودم حرکات کاهش فشار را انجام دهم . به همین دلیل سریع از ویلچر به روی تخت رفته و بدن خود را در وضعیت هائی قرار دادم تا فشارهای وارد شده را آزاد کرده و کمی به بدن خود استراحت دهم. بعد از برنامه های عقب افتاده روزانه ام را پیگیری کردم و برای صرف شام به همراه خانواده به سالن غذاخوری رفتیم.

چون نهار از غذاهای غیر معمول خود استفاده کرده بودم سعی کردم شام سبکی میل کنم. بعد از صرف شام و هنگام بازگشت به اتاق یکی از مسئولین را دیدم که در لابی هتل برنامه های فردا را که شامل انجام معاینات تخصصی بود یادآور می شد. بهر حال کاملا” فهمیدم که برنامه فردا چیست. اما چون روز فشرده ای را سپری کرده بودم به قصد استراحت راهی اتاقم بودم که متوجه دایره ای از دوستان خود شدم که دور هم جمع شده و به شوخی و خنده می پرداختند. با دیدن آنان خستگی روزانه را فراموش کردم و سعی نمودم چند دقیقه ای را در پیش آنان سپری کنم. اما وقتی به خود آمدم که متوجه شدم گرمی آن جمع چند دقیقه من را به ۴۵ دقیقه تبدیل کرده بود. هیچ چیزی همچون دیدار دوستان و خوش و بش با آنان و آشنائی با دوستان جدید برای من لذت بخش نبود. اما یکی از مسئولین تذکر داد که فردا روز فشرده ای خواهید داشت پس سعی کنید بروید و استراحت کنید و خودتان را برای فردا آماده نمائید. ما هم از یکدیگر خداحافظی کرده و برای استراحت در کنار خانواده خود به اتاق هایمان رفتیم.


روز معاینات فرا رسید. ما هم پس از صرف صبحانه به سالن معاینات مراجعه نمودیم. معاینات توسط متخصصین ارولوژی، داخلی ،  قلب، روانپزشکی، انجام می شد. یکی از محاسن این متخصصین آشنائی آنها با مسائل مختلف افراد نخاعی بود که یکی از امتیازات بزرگ آنان محسوب می شد و اطمینان خاطر ما را نیز افزایش می داد. آنان دقت خوبی در انجام معاینات و بررسی مشکلات  داشتند و توصیه ها و تجویزهای لازم را انجام می دادند. بطور کلی انجام ویزیتهای تخصصی برای افراد نخاعی از اهم واجبات است و بصورت سالانه و در برخی از موارد بسته به شرایط فرد و سن او در مدتهای کوتاهتر ۶ و حتی ۳ ماهه نیز باید انجام شود.


یکی از موضوعات جالب که در کنار معاینات انجام می شد، ثبت تجربیات افراد بود و بر اساس آن افراد نحوه مراقبت های خود را که طی سالیان متمادی تجربه کرده بودند را اظهار می کردند تا مورد استفاده دیگران نیز قرار گیرد و این موضوعی بود که خود من قبلا” بارها در زندگی خود از آن بهره مند شده بودم، چرا که در رابطه با هر مشکلی با دوستان و آشنایان خودم و نحوه عملکرد آنان مشورت می نمودم و از این طریق توانسته بودم راه حل خیلی از مشکلاتم را پیدا کنم. مثلا” در مورد اسپاسم های شدیدی که داشتم با استفاده از تجربه دوستانم توانسته بودم تا حدود زیادی آن را کنترل کنم.


علاوه بر آن در رابطه با اقدامات آموزشی بعمل آمده و نحوه کسب اطلاعات علمی و ارتباط با سایت تخصصی ضایعات نخاعی نیز کسب اطلاع می شد. متاسفانه احساس کردم که مسائل آموزشی و مطالعه همسفران من در حد مناسبی نیست. متاسفانه خیلی از آنان از وجود سایت مرکز ضایعات نخاعی اطلاع نداشتند و یا اطلاعات کامل در مورد جزئیات این سایت مهم به آنان داده نشده بود. من فکر می کنم که در رابطه با معرفی این سایت و جزئیات آن که در برگیرنده یکی از غنی ترین منابع اطلاعاتی آسیب های نخاعی بود نیاز به اطلاع رسانی بیشتری احساس می شد. یکی از نکات مثبت سایت مذکور استفاده از آخرین مطالب و متون علمی سایتهای خارجی و ترجمه آنان بود که تهیه کنندگان آن سعی کرده بودند اطلاعات را به ساده ترین شکل ممکن در اختیار علاقمندان قرار دهند. در هر حال آدرس سایت ضایعات نخاعی به تمام افراد داده شد. اگر چه معاینات تخصصی از اهمیت خیلی زیادی برخوردار بود ولی معرفی سایت به دلیل نقش مهم آن در ارائه اطلاعات مربوط به مراقبت های ما در واقع مکمل آنها محسوب می شد. در یکی از مقالات سایت ضایعات نخاعی خوانده بودم که در انگلستان بیش از ۷۰ درصد افراد نخاعی از اینترنت و سایتهای مفید آن استفاده می کنند و طول عمر آنان امروزه به حد افراد عادی جامعه و تا بیش از ۷۵ سال رسیده است که حاکی از تاثیر ارتقای سطح آگاهی و افزایش معلومات آنان در بهبود مراقبت های روزانه آنان میباشد.


به موازات انجام معاینات، همسران افراد نیز متوسط یک پزشک خانم مورد معاینه قرار گرفتند. با توجه به اینکه سلامتی آنان از اهمیت خیلی زیادی برای جانبازان نخاعی برخوردار است این برنامه در نظر گرفته شده بود و انجام این برنامه تاثیر بسیار خوبی بر روحیه جانبازان داشت.


در هر حال با اتمام معاینات و مراحل نهایی آن، اردو به روز پایانی خود رسیده بود و از اینکه این چند روز پر ثمر با سرعت سپری شد متعجب شدم. چقدر سریع گذشت، اما خدا را شکر که خیلی مفید و متنوع گذشت.
بطور کلی مهمترین تاثیرات مفید و فوائدی که این اردو در پی داشت را می توانم به صورت زیر بیان کنم:
۱٫ جنبه سیاحتی و زیارتی که امکان انجام سفرهای این چنینی به تنهائی با مشکلات زیادی همراه است.
۲٫ انجام ارزیابی های مورد نیاز از وضعیت جسمی و سلامتی
۳٫ دیدار و آشنائی با دوستان جدید
۴٫ آشنائی با جدیدترین منابع علمی و اطلاعاتی
۵٫ تبادل نظر و انتقال تجربیات بین همسفران و هم سانان
۶٫ آگاهی مسئولین از وضعیت حاضر و نیازهای فعلی افراد نخاعی

نویسنده: «مهندس عباس کاشی» منتشر شده توسط مرکز ضایعات نخاعی جانبازان