۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

ویلچرم رو دوست دارم !

هیچ وقت لحظه ای را که برای اولین بار روی ویلچر نشستم ، فراموش نمی کنم . بعد از یک مدت طولانی روی تخت بودن ، آن زمان احساس خیلی خوبی پیدا کردم .

بعد از اینکه فهمیده بودم دیگه قادر به راه رفتن نیستم ، انگار تمام دنیا روی سرم خراب شده بود . حس می کردم همه چیز را از دست داده ام . این موضوع برای من که خیلی فعال بودم ، ضربه ای سنگین محسوب می شد . شش هفته قبلش ، از روی درخت افتاده بودم و ستون فقراتم آسیب دیده بود . من پاراپلژی شده بودم . تا دو ماه قبل از آن، می تونستم کوه نوردی کنم ، فوتبال بازی کنم ، بدوم و به قول معروف از دیوار راست بالا برم . اما حالا بعد از گذشت چند هفته روی تخت بودن ، باید به این فکر می بودم که حرکت با ویلچر را یاد بگیرم . با این حال وقتی برای بار اول روی ویلچر نشستم و اون رو حرکت دادم و در محوطه ی بیمارستان چرخی زدم . خیلی خوشحال شدم .

پس از چند روز استفاده از ویلچر ، دوباره احساس شکست کردم . چرا که فکر می کردم که بقیه ی عمرم را باید روی ویلچر بنشستم . از طرفی هم محدودیت های ویلچر خیلی زود برایم مشخص شد .

وقتی چیزی در دستانم می گرفتم ، نمی تونستم حرکت کنم . هر جا که پله می دیدم ، با حسرت به پله ها نگاه می کردم و باید سریع آنجا را ترک می کردم . برای سوار و پیاده شدن از خودرو مشکلات زیادی داشتم .

برای رفتن به اماکن عمومی خیلی محدودیت داشتم و خلاصه از این جور چیزها … . و به همین صورت با خودم و افکار خودم در گیر بودم . ویلچرم کنار تختم بود . در آن اوائل گاهی وقتها شده بود که حتی یکبار هم در طول روز از اون استفاده نمی کردم . همش جلوی چشمم بود و نگاهم به اون می افتاد . موقع خواب به اون نگاه می کردم و بعضی وقتها خیلی ازش بدم می اومد .

بعد از مدتی ، یک روز که در مرکز توانبخشی بودم ، به یک کلاس آموزشی با عنوان ” مهارتهای عملی استفاده از ویلچر ” که از طرف یک بنیاد خیریه ترتیب داده شده بود ، دعوت شدم .

مربی کلاس ، شخصی بود که ۱۵ سال از آسیب نخاعی اش می گذشت و یکی از افراد فعال آن بنیاد خیریه محسوب می شد . فردی جا افتاده ، آرام و با اعتماد به نفس بالا به نظر می رسید . نکاتی که در آن کلاس مطرح نمود ، دریچه ای نو به روی من گشود .

وقتی از توانائی های خودش به خصوص صعودش به ارتفاعات ۹۵۰ متری و قایق رانی در دریاچه ی بالای یک تپه صحبت کرد ، یاد بلند پروازی های دوران سلامتی ام افتادم و و خاطرات آن دوران در من زنده شد .

احساس کردم اگر چه ممکن است با وجود ویلچر چالشهای خیلی زیادی در پیش روی داشته باشم ، اما فهمیدم هیچ چیز غیر ممکن نیست . اگر او توانسته این کارها را بکند ، پس من هم می توانم خیلی کارها را انجام دهم .

در آن کلاس من با نحوه هل دادن ویلچر به سمت جلو و عقب ، انواع چرخش ها آشنا شدم ، آن کلاس نقطه ی عطف زندگی من شد و با تمرینات مستمر توانستم حرکات پیچیده تر ی مانند هل دادن ویلچر با یک دست، عبور از رمپ ها و حاشیه ی پیاده روها ، پائین رفتن از یک پله و حتی بالا رفتن از آن را نیز بیاموزم . اعتماد به نفس من با این کارها بیشتر و بیشتر شد ، و این عاملی بود که باعث ترقی روزافزون من گردید و درنهایت استقلال من روز به روز بیشتر شد . وقتی احساس استقلال کردم ، زندگی ام دگرگون شد .

الآن پنج سال از آن ماجرا گذشته و من یکی از مربیان آن بنیاد هستم و مهارتهای ویلچررانی را آموزش می دهم و همیشه تلاش می کنم همان اعتماد به نفس را در دیگران تقویت کنم .

همراه با مربی آن سالها به همان ارتفاعات می رویم و قایقرانی می کنیم . درسته که هنوز هم محدودیت های زیادی دارم ، اما احساس می کنم که توانائی های زیادی هم دارم و با اعتماد به نفس و پشتکار باید با چالشهای زندگی روبرو شوم . به اعتقاد من ، زندگی روی ویلچر به آن اندازه که فکر می کنیم ، محدود کننده نیست . ما افراد نخاعی وقتی که حرکت با ویلچر را یاد بگیریم ، می توانیم زندگی خود را متحول کنیم . به شرطی که از تمام پتانسیل خود استفاده کنیم . همیشه موقع خواب به ویلچرم نگاه می کنم . از اون خیلی خوشم میاد . اونو تمیزش می کنم .دوستش دارم . قدرش رو می دونم .
 

منبع : نوشته «افسانه موسوی» – انتشار : مرکز ضایعات نخاعی جانبازان