۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

چگونه نخاعی شدم

به اصرار یکی از دوستان نخاعی  خودم  تصمیم گرفتم خاطره نخاعی شدن خودم را برای شما تعریف کنم  . در سال ۱۳۷۸ مادرم فوت کرد ،او در وصیت خود  درخواست کرده بود که او را  در زادگاهش دفن کنند  .ما نیز  این خواسته  او را عملی کردیم . یک سال از فوت ایشان سپری  شد و در سال ۸۸  زمستان بسیار سردی  فرا رسید .  به علت بارش  برف و سرمای  هوا ، مراسم را در تهران برگزار کردیم   اما به علت  حرف و حدیت های اقوام مبنی بر اینکه این مراسم می  بایستی  در شمال برگزار شود  ، مجبور شدیم به شمال سفر  کنیم  تا مراسم دیگری را در شمال برگزار کنیم .هنگامی  که مراسم برگزار شد و عازم تهران شدیم  در مسیر برگشت به تهران ، مینی بوس  از جاده منحرف و به دره سقوط  کرد .

در این حادثه کسی صدمه جدی  ندید  و تنها من به علت پرت شدن به بیرون مینی بوس  دچار آسیب نخاعی  شدم . پس  از نخاعی  شدن   در مرکز توجه  اقوام قرار گرفتم و با نگاه های  ناراحت کننده  آنها روبرو شدم  که این نگاهها  بعدتر از نشستن روی  ویلچر ، فلجی  پاها و ناتوانی در کنترل دفع و ادرار بود. آنها دائم درگوشی با هم صحبت می کردند  و درباره آینده من تصمیم می گرفتند .پدرمن  به خاطر عارضه من ، زیاد  غصه می خورد و به همین خاطر  به بیماری آلزایمر دچار شد  و فوت کرد . برادر من  در سال ۱۳۸۱ ازدواج کرده بود و هنگامی که پدرم فوت کرد من تنها شدم .

سختی  های ناشی از آسیب نخاعی از یک طرف و حقوق ۳۳ هزار تومان  بهزیستی که کفاف زندگی  من را نمی داد از طرف  دیگر ، شرایط  سختی  را برای من پدید آورده بود  که بسیار زجرآور بود . مجبور شدم تایپ کردن را یاد بگیرم   و در خانه  مطالب را تایپ کنم و کسب درآمد کنم  تا کمی زندگی برای قابل تحمل شود . برادرم خانه پدری  را فروخت و برایم یک آپارتمان خرید  و در اختیارم قرار داد  و به راستی که  اگر این بزرگی  را در حق من نمی کرد ، نمی دانستم  چگونه می توانستم سختی های زندگی را تحمل کنم .به امید آن روز  که همه  افراد نخاعی  بتوانند به خوبی  و راحتی زندگی  کنند.

مرتضی مالکی زاده

منبع: مرکز ضایعات نخاعی جانبازان