مرا مثل خودم ببین، نه مثل دیگران
معلولی که معلول به دنیا آمده مثل کوه محکم است. او از همان ابتدای تولد یاد گرفته که با اوضاعش چطور کنار بیاید و چطور بدون کمترین نیاز و مراجعه به دیگران، کارش را پیش ببرد.
معلولیت از ابتدای تولد برای کسی که قراراست همیشه معلول زندگی کند، به همین جهت بهتر از معلولیتی است که پس از سالها تجربه زندگی عادی پیش میآید و تمام معادلات زندگی را به هم میزند. البته با این حال هستند کسانی که معلولیت ناشی از یک بیماری یا حادثه را با جسارتی مثالزدنی میپذیرند و تسلیم وضعیت جدید نمیشوند هر چند نگاه غیرمنصفانه بعضی آدمها به آنها و تواناییشان، بعضی وقتها تعادل زندگیشان را به هم میزند.
معلول فارغ از هر سن و جنس، ترحم را دوست ندارد. او میکوشد تا به یک انسان متکی به خود تبدیل شود حتی اگر قرار باشد بار سختیها را یکتنه به دوش بکشد تا ثابت کند که میتواند. این روحیه، رمز موفقیت هر آدم معلولی است که اگر دیگران با رفتارهای نسنجیدهشان، قصد کنترل این وضعیت را داشته باشند، فقط جلوی پیشرفت و سر زندگی آدمی را که میکوشد محدودیتهایش را مغلوب تلاشش کند، خواهند گرفت.
آدابدان باشیم
فرد معلول به خاطر نوع آفرینشش همیشه یک قدم عقبتر از دیگران است، البته اگر نکوشد و برای رسیدن به دیگران تلاش نکند. در واقع اگر مردم برای رسیدن به هدفی یک نیرو صرف کنند، او باید دو نیرو را با هم جمع کند تا هم آن هدف را دنبال کند و هم محدودیتهای ناشی از ناتوانی را جبران کند. پس تلاش مضاعف جزئی جدانشدنی از زندگی معلولان است.
البته بعضی از آنهایی که با معلولان روبهرو میشوند، این موضوع را ندیده میگیرند و با حالتی که نامش ترحم و دلسوزی است، در مسیر استقلال آنها مانع تراشی می”‹کنند. اما معلول نه ترحم میخواهد نه دلسوزیهایی که به هیچ کار نمیآید. او فقط توجه مخصوص میخواهد تا بتواند پلههای رشد را یکی پس از دیگری طی کند و به جایگاهی برسد که خودش را به خود و دیگران اثبات کند.
پس اگر روزی در راهی یا محلی معلولی از کنارتان گذشت، بدانید که هرگز نباید به ناتوانی او فکر کنید و نگاهتان این طرز فکر را نشان دهد. یک معلول تشنه احترام است درست مثل همه آدمها پس به جای ترحم، احترام را جایگزین کند تا در این ارتباط محترمانه هر دو طرف احساس آسودگی داشته باشید. معلولان دوست دارند دیگران تواناییهای آنها را ببینند. پس اگر روزی هم صحبت آنها شدید، به جای کنکاش در این موضوع که چرا معلول شدهاند، از موفقیتهایی که کسب کردهاند بپرسید. معلولان معمولا برای انجام کارهای شخصیشان از کسی کمک نمیخواهند. پس در مواجهه با آنها هرگز بدون این که از شما بخواهند، برای کمککردن داوطلب نشوید چون این رفتار، ضد صمیمیت خواهد بود، اما اگر دلتان میخواهد به معلولی کمک کنید و حاضر نیستید در قبال او، خود را به بیاعتنایی بزنید، مطمئن باشید که هموار کردن راه او برای رسیدن به خواستههایش، بهترین مساعدت و شیرینترین همراهی است.
معلولیتی مزید بر علت
پیرها به بچهها میمانند؛ کمحوصله، لجوج، زودرنج و پرتوقع. ذات پیری با آدمها چنین میکند هر چند که بعضی افراد در دوران سالخوردگی هم متانت طبع را حفظ میکنند و مثل روزگار جوانی عمل میکنند، اما شخصیتهای پرتوان هم میتوانند مغلوب پیری شوند؛ آنگاه که حس ناخوشایند بیماری و معلولیت گریبان سالخوردهها را میگیرد و شور جوانی و تندرستیشان را به خاطرهای دور تبدیل میکند.
نگهداری از سالمندان در خانه واقعا حوصله و مهارت میخواهد. باید برای این پیران چشم انتظار وقت گذاشت و آنقدر حوصله کرد که طبع زودرنجشان آزرده نشود و اشکی از گوشه چشمشان بجوشد. سالمندان امروز، در گذشتهای نهچندان دور برای خودشان کسی بودهاند هر چند که نتوانستهاند قهر طبیعت را تاب بیاورند و پیر و فرتوت و بیمار نشوند.
کم نیستند خانوادههایی که به پیران خود احترام میگذارند؛ در حالی که نگهداری از آنها در خانه چندین برابر نگهداری از یک کودک وقت و هزینه میخواهد، اما در مقابل آدمها ی زیادی هم هستند که چه با دلایل پذیرفته شده و چه با استدلالات پوشالی، سالمندانشان را پس میزنند و اگر راهی خانه سالمندان نکنند، طوری در خانه با آنها رفتار میکنند که خودشان هر روز آرزوی رفتن به جایی غیر از خانه را داشته باشند.
سالمند نظافت میخواهد، تغذیه مناسب برایش ضروری است، او تشنه حرف زدن با اطرافیان است، طردشدگی دشمن روح اوست، او دوست دارد مثل زمانی که جوان بود هنوز هم خودی نشان بدهد، از این که دیگران به دردنخور صدایش کنند دلشکسته میشود؛ اما با این حال سالمندان زیادی هستند که چون وضع مالی خوبی ندارند و به دیگران وابستهاند نه ظاهر تمیزی دارند و نه شکمی سیر، همینطور شخصیتی که به او حس آدم بودن و مفید بودن بدهد.
سالمند وقتی هم که مریض است و شدت بیماری، معلولش کرده بیشتر از همیشه دلخوشی میخواهد، او نیاز دارد که مثل روزگار جوانی هنرش را به دیگران عرضه کند وحرفهای تحسین برانگیز بشنود؛ اما مگر در خانهای که همه به چشم مزاحم به او نگاه میکنند و سروش مرگ را یواشکی به بالینش میخوانند، میشود دل خوش و روحیهای شاداب داشت؟ خیلی از آدمهای پا به سن گذاشته از رفتن به خانه سالمندان وحشت دارند و خیلی از خانوادهها فقط به خاطر بدگویی و عیبجویی مردم از خانه سالمندان دوری میکنند، اما اگر قرار است در خانهای به سالمندی به خاطر فقر مالی و عدم استقلال و در حین حال، به خاطر بیماری و رنجوریاش توهین شود، بهتر است خانه سالمندان به خانه همیشگیاش تبدیل شود؛ جایی که به احتمال زیاد میتوان رد پای محبت و احترام را در آن دید.
اگر سرنوشت ما چنین شود…
دوست دارید زنده باشید و دیگران آرزوی مردن برایتان داشته باشند؟ دلتان میخواهد باشید اما ندیده گرفته شوید؟ چطور است اگر تشنه محبت باشید و بیمحبتی ببینید؟ اگر مدام در خانه تنهایتان بگذارند و هرگز شما را به تفریح نبرند فقط با این بهانه که دست و پاگیر هستید و پول خرج کردن برایتان بیفایده است، چه حسی پیدا میکنید؟ اگر وقتی مهمان میآید، شما را از دیگران پنهان کنند تا آبرویشان نرود چطور؟ اگر شکمتان نیمه سیر باشد و جرات حرفزدن نداشته باشید؟ اگر دست و پای ناتوانتان حمل بر بیدرکی و کم فهمیتان بشود، چه حسی خواهید داشت؟ اگر مدام غرغر بشنوید، اگر دائم حرف از خستگی بشنوید، اگر روزی هزار بار آرزوی مردن کنید، اما مرگ به سراغتان نیاید چه حسی دارید؟ حتی حرف زدن از این حالات، نفس را بند میآورد چه رسد به این که مثل خیلی از پیرها و جوانان که به خاطر معلولیت، به دیگران وابسته شدهاند در کوران آن قرار بگیریم.
شاید این جمله آدمها را پرطاقتتر و صبورتر کند، اما اگر دیگر این حرفها در گوشمان اثری نداشت میتوانیم خودمان را جای آنها بگذاریم و تصور کنیم که دلمان میخواهد عزیزانمان در زمان رنجوری چه رفتاری با ما داشته باشند. مسلما ما هم احترام میخواهیم و آنقدر منتظر مینشینیم تا محبت از راه برسد؛ پس چطور است که بعضی از ما میتوانیم این احساس کم خرج را از دیگران دریغ کنیم؟
منبع : جام جم