۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

سرگذشت نخاعی شدن مادرم -قسمت سوم

سه ماه بعد از ضایعات نخاعی وارد ماه سوم زندگی بعد از تصادف می شدیم تقریباً اوضاع تحت کنترل بود و هرکس می دانست که در خانه چه وظیفه ای دارد .فقط مادرم بود که هنوز با اوضاع معلولیت خودش کنار نیامده بود و تازه بعد از ۲ ماه داشت درک می کرد که چه محدودیت هایی پیدا کرده است .

با توجه به اینکه از مهره ۶ و ۷ گردن دچار ضایعه نخاعی شدید گردنی شده بود توانایی بلند کردن و استفاده از دست هایش را نداشت و همچنان درازکشیده روی تخت بود و هر روز در سه مقطع صبح ، ظهر و عصر طبق دستوری که توسط پزشکان ارائه شده بود و همچنین مقالاتی که از اینترنت پرینت گرفته بودم از نوک انگشتان پا تا مچ دستها نرمش و ورزش و تحرک لازم را برای بدنش ایجاد می کردم تا بتوانم از تحلیل عضلانی و تغییر فرم بدن که ناشی از فلج اندام است جلوگیری کنم .

طبق برنامه زمانی منظم داروهای لازم را به او می دادیم ، به طوری که حتی اگر من برای انجام کاری در منزل نبودم برنامه ای روی دیوار نصب شده بود که مشخص می کرد چه ساعتی باید چه دارویی به او داده شود.

پذیرش واقعیت ضایعات نخاعی در این مدت و تسلط به اوضاع خانه ، مادرم هم درک بهتری از شرایط خودش پیدا کرده بود اما همین درک اوضاع حالا برای او سخت بود . به هر حال او فردی فعال و شاغل در بیرون از منزل بود و حالا دیدن خودش در جای ثابت و انجام امور زندگی و شخصی اش به دست دیگران برایش دشوار بود.

از دست دادن توانایی های حسی و حرکتی در بخش اعظمی از اندام ها و وابستگی شدید به دیگران چنان رنجی را بر او تحمیل کرده بود که فقط افراد مثل خودش می توانند درک کنند .

واکنش های عاطفی مبتلایان به ضایعات نخاعی متفاوت است اما خشم و انکار واقعیت نخستین تجربه ای است که اکثراً با آن مواجه می شوند و مادر من نیز از این قاعده استثنا نبود. طوری که یک شب مجبور شدم با صداقت و رک گویی و کاملاً مستقیم روبروی او بنشینم و به او بگویم ببین مادر اتفاقی است که افتاده و حاصل اش هم متاسفانه این وضعیت شده است که می بینی. تنها راه موجود پذیرش این قضیه است . زیرا اگر نپذیری ، حتی اگر یک حس و حرکت یک دستت هم برگرده چون خودت را با خانم قبل از تصادف مقایسه میکنی همیشه ناراحت و غمگین هستی اما اگر بپذیری که از ۴ اندام فلج شده ایی و تمام توانایی های خود را از دست داده ای اما با کمک دیگران و سعی و تلاش و ورزش و فیزیوتراپی می توانی خودت را بازتوانی کنی ، آنگاه اگر حس و حرکت یک انگشتت هم برگرده خوشحال خواهی شد و به وجد خواهی آمد و تلاش می کنی که روز به روز توانایی ات را بیشتر کنی و با همین روش راهی تازه در زندگی جدیدت آغاز می کنی .

در غیر این صورت هرچه روی تخت بی حرکت بمانی و خودت را با انسان های سالم و قبل تصادف مقایسه کنی جز غم و اندوه چیزی نصیبت نخواهد شد . حق انتخاب با توست . سخت است ولی به امتحانش می ارزد که با زندگی و معلولیت بجنگی و ثابت کنی که می توانی و معلولیت برای تو محرومیت نیست بلکه یک نوعی محدودیت است .

آن شب بعد از ۹۰ روز شاید مادرم برای اولین بار و کاملاً مستقیم از زبان من شرایط جدیدش رو فهمید ومتوجه شد که ضایعه نخاعی چیزی نیست که با ۴ یا ۵ ماه بهبودی کامل پیدا کند .قطعاً ناراحت شد و شاید هر کسی هم جای ایشان بود همین واکنش را از خود نشان می داد .

اما به هر حال باید یک نفر او را در جریان شرایط جدیدش قرار می داد تا از رویا سازی و شاد و پشیمان شدن های بی خودی او جلوگیری کرد . زیرا اگر شما به کسی امید واهی بدهید و بعد از مدتی آن رویا یا امید تحقق پیدا نکند ، ضربه روحی ناشی از آن جبران ناپذیر خواهد بود.

روزهای بعد به مادرم این اطمینان را دادم که ما یک خانواده هستیم و مثل شعر سعدی “چه عضوی به درد آورد روزگار— دگر عضو ها را نماند قرار” ما همگی وظیفه خودمان می دانیم که به تو کمک کنیم .

ورزش ها و مراقبت های تغذیه ای ادامه داشت .گاه گاه او را به آرامی از وضعیت درازکش به وضعیت نشسته در می آوردیم تا به کمک تخت کمر شکن بنشیند و به تخت تکیه کند .حالا دیگر تجربه داشتیم که با آهسته بلند کردنش از افت فشار خون جلوگیری کنیم و در نتیجه حالات غش و ضعفش هم کمتر شد و اگر هم بعضاً اتفاق می افتد می دانستیم در اولین اقدام باید سریعاً او را خوابانده و پاهایش را کمی بالا بگیریم.تهیه گزارش برای مقایسه بعد از گذشت ۹۰ روز از عمل جراحی مادرم یک گزارش برای دکتر جراحش نوشتم و شرایط مادرم را بدین صورت گزارش کردم.

۱- حرکات سر و گردن که عمل جراحی از آن ناحیه انجام شده بود در وضعیت عادی می باشد.

۲- حرکات شانه ها خوب و بیمار قادر به حرکت و چرخش آنها می باشد.

۳-حرکت بازو زدن بهتر شده اما بیمار نمی تواند دستش را از روی تخت بلند کند و بازوی دست راستش ضعیف تر است و هنگام برگشت نیاز به کمک دارد

۴- به صورت ضعیف می تواند مچ دست را حرکت دهد .اما انگشتانش هیچ حرکتی ندارند

۵- در حالت استرس و پریشانی تنفس بصورت شکمی است

۶- وضعیت خواب بهتر شده است

۷-صدا بهتر شده است

۸- از شانه ها به پایین هیچ حرکت ارادی وجود ندارد .

در مورد حس هم از سینه به پایین هیچ گونه حسی وجود ندارد . حس زیر آرنج دست ها بیشتر از روی آرنج است.آزمایشات عفونت ادرار و میزان غلظت خون هم انجام شده که نتایج اش ضمیمه می شود.

با نوشتن این گزارشات برای دکتر هم می توانستم از کمک و راهنمایی های دکتر استفاده کنم و هم با مقایسه این گزارشات از بهبودی مادرم در ماه های آینده مطلع شوم و هم اگر مادرم احساس ناراحتی میکرد با مقایسه وضعیتش در دوره های زمانی مختلف به او نشان می دادم که بهتر شده زیرا اصولا انسان فراموش کاره و یادش میره چی بوده و چی شده است .

برای جلوگیری از افتادن از تخت و پیشگیری از زخم بستر ،در روز چند نوبت مادرم رو به پهلو می خواباندیم و ورزش و ماساژ را انجام می دادیم تا سطح پوست بدن در جریان هوا قرار گیرد .یک روز عمه ام برای سر زدن به مادرم به منزل ما آمد . مادرم روی تخت به پهلو بود و من هم برای تدارک چای و میوه به آشپزخانه رفتم .عمه ام که وارد می شود به سمت تخت مادرم می رود و با او احوالپرسی می کند از آنجا که برای راه رفتن دچار مشکل است زمانی که می خواهد برود که روی مبل بنشیند از لبه تخت کمک میگیرد که همین تکان کوچک تخت باعث می شود تعادل مادرم بهم خورده و با پهلوی راست روی زمین بیفتد .با صدای عمه ام سریعاً بالای سر مادرم ظاهر شدم و سر و دست و پاهای او را بررسی کردم . پس از اینکه از لحاظ ظاهری مطمئن شدم که اتفاقی برای او رخ نداده است به کمک دیگران او را به روی تخت منتقل کردیم.خدا را شکر تمامی ضربه ناشی از سقوط به بازو دست راست وارد شده بود و از ناحیه شانه و بازو احساس درد و ناراحتی داشت و ظاهراً به کمر و گردن و لگن آسیبی نرسیده بود.

بعد از این حادثه یک محافظ کنار تخت خریدم تا برای دفعات بعد برای به پهلو خواباندن از آن استفاده کنم .

شب وقتی مادرم از درد شانه احساس ناراحتی کرد قرار شد کیسه آب جوش را در پارچه ای قرار داده تا با حرارت غیر مستقیم محیط ضرب دیده را گرم کنیم .مدتی که من برای خرید محافظ تخت بیرون می روم یکی از بستگان کمی کیسه را جابجا می کند .در همین جابجایی مقداری از کیسه پلاستیکی آبجوش از زیر پارچه بیرون و با بدن مادرم تماس پیدا می کند . شب وقتی طبق عادت مادرم را به پهلو کردم دیدم کمرش به اندازه ۱۰ سانتی متر در ۱ سانتی متر سوخته و تاول زده است و مادرم بعلت بی حسی متوجه آن نشده است.

با کمک برادرم و پماد سوختگی و جلوگیری از ترکیدن تاول توانستیم بعد از یک هفته مراقبت زخم را بهبود بخشیم .هر چند جای آن همچنان روی بدن مادرم بصورت یادگاری مانده است .

باید به خاطر داشته باشیم همیشه باید در فکر پیشگیری از وقوع حوادث در فرد آسیب نخاعی باشیم .در مورد زخم فشاری نیز همین موضوع اهمیت دارد. زیرا باید در مرحله اول از بروز هر گونه زخم و حادثه ای پیشگیری شود و در مرحله دوم باید به طور اصولی از زخم مراقبت و پرستاری شود زیرا به علت قطع ارتباط مغز با اندامها ، خود بدن هیچ تلاشی در درمان انجام نمی دهد و یکی از علت هایی که زخم های این افراد دیر خوب می شود همین عدم مسئولیت پذیری بدن است .پس پیشگیری همیشه بهتر از درمان است.

هفته های بعد از بهبود سوختگی ورزش ها ادامه یافت و قدرت دستها و آرنج ها به حدی رسید که مادرم می توانست مچ دستش را به صورتش نزدیک کند و اگر دچار خارشی در صورت می شد به کمک آرنج و مچ دستش آن را برطرف کند هر چند مچ دست حس نداشت ولی فعلاً قدرت حرکت اش بهتر شده بود. که این خود یک دستاورد بزرگ بود زیرا مدت ۵۰ تا ۶۰ روز برای هر گونه خارش و یا نیازی در صورت و گردن به کمک یک نفر احتیاج داشت .

فرضاً اگر مگسی برای او ایجاد مزاحمت می کرد باید یک نفر او را دور می کرد . ولی حالا با ورزش و قدرت یافتن بازو و مچ ، این نیازش برطرف شده بود . هر چند شاید بنظر افراد سالم امری عادی و سهل باشد اما برای ما که دستانش فلج بود و حرکتی نداشت به مثال یک دستاورد عظیم بود و همین باعث شد که ورزش ها ادامه پیدا کند تا بتوانیم استفاده های بهتری و بیشتری از دستان انجام دهیم و بیمار را خودکفاتر کنیم و یادبگیریم که اگر بخواهیم می توانیم.

ویلچر حمام و دستشویی : با توجه به اینکه در نشستن مادرم تقریباً به تسلط رسیده بودیم از یک ویلچر مخصوص حمام و دستشویی برای امور نظافت استفاده می کنیم که بسیار بهداشتی تر و بهتر از نظافت روی تخت است .

به طوری که فرد معلول می تواند یک ساعت روی ویلچر نشسته و دستشویی و حمامش را انجام داده و بعد برای استراحت روی تخت منتقل شود.

گاه گاه هم اگر روی ویلچر دچار ضعف و سستی و افت فشارخون می شد. ویلچر را کمی به سمت عقب و با احتیاط برای مدتی انداک خم میکردیم تا گردش خودن به سمت مغز صورت بگیرد و بیمار بهتر شود.

در سه ماهه دوم بعد از تصادف با پذیرش ۵۰ درصدی مادرم از حادثه و ورزش ها و راه کارهایی که برای بازتوانی روحی و جسمی طی کردیم توانستیم مدت نشستن را از ۳۰ دقیقه به ۲ ساعت افزایش دهیم .البته در تمام این مدت از تشک مواج و تیوپ استفاده می کنیم تا از فشار بر یک نقطه از بدن جلوگیری شود.

بعد از ورزش با دست ها ، برای اینکه تنوعی در روش ورزش دادن ایجاد کرده باشم و ذهن مادرم را از انجام حرکات خشک و بی روح دستها به سمت بالا و پایین و چپ و راست رها کنم از شیوه غیر مستقیم استفاده کردم .

به این صورت که یک بادبادک خریدم و از مادرم خواستم در ازای پرتاب بادبادک به سمتش از خود واکنش نشان داده و ضربه ای به آن بزند که همین حرکت گاه چنان بود که اشک پدر و برادر کوچکم از ناتوانی مادرم را در می آورد .زیرا وقتی بادبادک را به سمت مادم پرتاب می کردم با اینکه در حالت درازکشیده روی تخت بود ، او بافشار زیاد به خودش دستش را بالا می آورد و ضربه ای به بادبادک می زد و ناگهان به علت عدم کنترل دقیق روی دستانش در برگشت دست با شدت به صورتش برخورد می کرد .

اویل حرکات ضربه زدن درازکش انجام می شد اما به مرور زمان نشسته هم بادبادک بازی کردیم و با این کاردرمانی هم بازی می کردیم و هم دستها و مغز را به فعالیت وادار می کردیم .به قول مادرم بادبادک ساده چند گرمی برای او مثال یک وزنه ۱۰ کیلو گرمی بود .بعد ها همین بادبادک را بین دست هایش قرار دادم و از او خواستم تا به آن فشار وارد کند و سعی کند آن را بین دستانش له کند و یا با تک تک انگشتانش بادبادک را فشار دهد و برای هرکدام شمارش یک تا ۱۰ را انجام دهد در حال حاضر که این مطلب را می نویسم مادرم می تواند به صورت نشسته یا دراز کش با توپ والبیال بازی کند هر چند انگشتانش شبیه ما قدرت کافی را ندارد ولی اینها همه برای او یک امتیاز مثبت نسبت به گذشته اوست که هیچ کاری نمی توانست انجام دهد و حتی نمی توانست مچ دست اش را به صورتش نزدیک کند .

بعد از گذراندن ۶ ماه از تصادف ، کم کم وارد اولین فصل زمستان بعد حادثه می شدیم . سعی کردم از آفتاب پشت پنجره برای آفتابگیری بدنش استفاده کنم . با پذیرش مادرم و خانواده ام و ورزش ها و مخلوط شدنش با بازی ها توانسته بودیم جو بهتری مهیا کنیم و تقریباً در مسیرزندگی جدید قرار گرفتیم و فهمیدیم زندگی علیرغم مشکلاتش و تلخی هایش اما ادامه دارد .حساسیت مادرم به تلویزیون هم کمتر شده بود و حالا برنامه ها را بیشتر تماشا می کرد و این خودش در سرگرم شدنش خیلی موثر بود.

صبح ها با کار شخصی و ورزش می گذرد و همچنین عصرها بستگان به دیدنش می آیند و او با نشستن روی تخت یا ویلچر با اعتماد بنفس بهتر با آنها گپ و گفتگو میکند .

احسان سلیمانی

منبع : مرکز ضایعات نخاعی