۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

دوست خوب

من بچه خیلی شلوغ و بازیگوشی بودم و دقیقه ای آرام و قرار نداشتم تا اینکه سیزده ساله شدم. کم کم احساس ناتوانی در عضلات بدنم به خصوص پاهایم مرا وادار به دادن آزمایشهای مختلف کرد و مشخص شد به بیماری ضعف عضلات مبتلا شده ام.


از یک طرف کنار آمدن با چنین وضعیتی که روز به روز تشدید می شد، بسیار مشکل بود و از طرف دیگر از اینکه دوستانم، من را معلول بدانند برایم سخت بود. صبح ها زودتر از همه وارد کلاس می شدم تا اینکه یک روز کمی دیر کرده بودم.
وارد حیاط مدرسه شدم و در همان نزدیکی در، به دیواری تکیه دادم. خجالت می کشیدم وارد صف صبحگاهی شوم تا اینکه دو دختر با حالت تحکم آمیزی گفتند: بیا توی صف! من هم با اعتماد به نفس خاصی گفتم: نه! من نمی آیم.
بحثمان بالا گرفت و یکی از آن دو آمد جلو و من را هل داد. انتظار نداشت من با این شدت به زمین بخورم. من هم با تلاش بسیار سعی داشتم از زمین برخیزم اما موفق نمی شدم تا اینکه او متوجه مشکل من شد و با شرمندگی طرف من آمد و کمک کرد تا بلند شوم. یادم هست که او دوست خوبی برایم شد و بارها و بارها برای برخاستن از زمین خوردنهای زندگی کمکم کرد و مهمتر از همه کمکم کرد تا با شرایط جدیدم کنار بیایم و معلولیت را هم به عنوان جزیی از زندگی خود بپذیرم.


لیلا نقی لو


منبع: پایگاه جامع اطلاع رسانی معلولین