۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

خیابان های شلوغ

سوار که شدم از آقای راننده تقاضا کردم واکرم را در صندوق عقب بگذارد. به راه که افتادیم راننده با تعجب نگاهی به من کرد و گفت: خانم شما چرا اینقدر خیس شده ای؟ گفتم: شما هم اگر مثل من ۴۵ دقیقه زیر باران بودید، اینطوری می شدید. پرسید: ۴۵ دقیقه؟ چرا؟


گفتم از لطف آقایان راننده است که تا واکر من را می بینند از سوار کردنم منصرف می شوند و پا روی گاز می گذارند. هر کسی هم که نگه می دارد بلافاصله می پرسد : دربستی؟
آقای راننده با تحکم خاصی گفت: خوب البته همه را هم نباید با یک چوب راند. رانندگان با انصاف هم کم نیستند! ولی من از شما یک سوال دارم و آن هم این است که چرا با وضعیتی که دارید از خانه خارج می شوید و اینقدر خودتان را عذاب می دهید؟ بهتر نیست خانه بنشینید؟! بالاخره یک لقمه نان پیدا می شود که شما از گرسنگی نمیرید! گفتم: من هم از شما یک سوال دارم. آن هم اینکه شما در این خیابان های شلوغ سرگرم کارید هر لحظه ممکن است اتفاقی، خدای ناکرده تصادفی برایتان روی دهد با این حال دست از کار و تلاش برنمی دارید، شاید برای شما هم یک لقمه نان پیدا شود که از گرسنگی نمیرید اما هر روز به امید یک تلاش نو، یک تجربه نو، درآمد بیشتر و … از منزل خارج می شوید. حالا به نظر شما زندگی فقط یک لقمه نان بخور و نمیر است یا اینکه چیزهای دیگری هست که به زندگی انسان معنی و جهت می دهد؟
و آقای راننده با لبخندی که حاکی از تسلیم بود به راهش ادامه داد.

فاطمه پارسیان


منبع:پایگاه جامع اطلاع رسانی معلولان