آرشیو دسته ها برای داستان های آسیب نخاعی

تو هم مي تواني بايستي !

سي ودوسه سال بيشترنداشت و با وجوداينكه بيشتراز 5 سال ازمدت آسيب ديدگي اش نمي گذشت ، اما خيلي شكسته شده بود. طوري روي ويلچر نشسته بود كه هركسي كه به او نگاه مي كرد…

آلودگي هوا

اواخرپاييزبود وهوا سرد . مثل هميشه ترافيك ، سنگين . خودروها بصورت متراكم وبا فاصله اي نزديك دركنار هم به جلو مي رفتند. احساس مي كردم گلو وريه هايم مي سوزد. چشمهايم هم مي سوخت…

كلستومي ، خجالت يا راحتي

هميشه ازشنيدن نام كلستومي دچاروحشت مي شدم . ظاهرا” وصل بودن يك كيسه محتوي مدفوع براي هر كسي مي تواند مشمئز كننده باشد و حمل كننده آن ممكن است دچارنوعي خجالت و شرمندگي شود. به…

خريد دلچسب

تا اونجا كه يادم مياد هميشه خريد كردن را دوست داشتم . هرموقع دلم مي گرفت مي زدم بيرون و يك راست مي رفتم سراغ يكي ازچندمركزخريد بزرگي كه در سطح شهر وجوداشتند. علتش هم…

توی خانه نشسته بودم که تلفن زنگ زد. همسرم گوشی را برداشت ، وقتی فهمیدم با نگرانی با کسی که پشت خط است صحبت می کند ، نگران شدم ، صدای تلویزیون را کم کردم…