توسطadmin1390/10/100مطالب خواندنی در تاریخ اول دی ماه مراسم نهمین سالگرد فقدان مرحومه فاطمه بزرگنیا در منزل ایشان برگزار شد. ترجیحاٌ چند و چونی این مراسم باشکوه و فراموش ناشدنی را نه از غیر که از خود فاطمه بخوانید. مگر نه این است که اگر چه متاسفانه سالهاست در جمع ما حضور فیزیکی ندارد اما هنوز خیلی ها وجود سرشار از انرژی و سرتا به پا امیدش را خیلی نزدیک بخود حس میکنند. براستی این قبیل افراد مصداق واقعی انسانهایی هستند که وقتی هم نیستند …. هستند. ……………………………………………… با صدای آقایی که با تکنوازی خیلی دلنشین نی با صوتی زیبا اشعار حافظ و مولانا را در مراسم نکوداشتم و سالگرد رفتنم از این دنیای خاکی میخونه به خودم میام، سالن پذیرایی مون پر از دوستان، همکاران، و بستگان عزیزیه که پس از گذشت اینهمه سال فراموشم نکردن و با حضور زیبا و پر رنگ خودشون منو غرق در شادی میکنن. توی اون جمع چشمم همه جا مادر رو دنبال میکنه محو چهره مهربونش میشم. مادرم آه ای عزیزترینم … چقدر دلم میخواست این قلم اونطور که حق تو و امثال توست منو یاری بده تا حداقل گوشه کوچکی از فداکاریت، بردباریت، استواریت و حمایت همیشگیات رو از دختر معلولت نشون بدم. تویی که سالهای متمادی همراهی و پرستاری شبانه روزی از فاطمهات سبب نشد ذرهای از انرژی، امید و ثابت قدمیات کم بشه …. هر چند گذر عمر چهره تو تکیدهتر کرده اما همونطور پر مهر و دوست داشتنی نگاهم میکنی و باهام حرف میزنی. میدونم منو خیلی نزدیک بخودت حس میکنی، خوب نزدیکتم برای همیشه …. باور کن هستم برای همیشه. کمی اونطرفتر خواهر مهربون و برادران عزیزم و همسراشونو میبینم که همانند سالهای گذشته در تکاپوی هر چه بهتر و بیعیب و نقص برگزار شدن این مراسمند و هنوزهم با اینکارشون حتی در نبودم حمایتم میکنند. یوسف نازنينم چقدر خوشحالم و ازت ممنونم از اینکه در نهمین سالگردم همانند سالهای گذشته به همراه همسرت به موقع خودتو برای این مراسم رسوندی. در همين حال شماری از همکاران خوبم همانند حامی راستین و همیشگی معلولین آقای دکتر کمالی، دوست روشندلم آقای جمالی، خانمها …. و …. با لحن شیرین و دوستانهشون از خاطرات مشترکمون گفتن. میدون دوستشون داشتم و دارم، بدونین شما باعث شدین در هدفم راسختر بشم و هیچوقت احساس تنهایی نکنم. در گوشهای از سالن تعدادی از معلولین رو میبینم که از انجمن ضایعات نخاعی اومدن و به این محفل انس حال و هوای خاصی دادن. خبر دارم اونا میخوان از مادر جونم، که با توجه به سن و سالش میتونه بطور سمبلیک مادر معلولین ایران اسلامی باشه قدردانی کنن. این عملشون خیلی به دلم نشست شاید خیلی پیش از این دلم میخواست اینکار بشه اما به هر دلیل تا امشب به تاخیر افتاده، اونا دسته گلی خیلی زیبا، یه لوح تقدیر با متنی تاثیر گذار و هدیه نفیسی رو برای مادرم تدارک دیدن و به پاس عمری صبوری و از خود گذشتگی به اون هدیه میکنن. مشخصه که مادرم انتظار چنین چیزی رو نداشته و تا حدی غافلگیر میشه. به من نگاهی میندازه و من در همون حال با عشقی وصف ناشدنی قطره اشک شوقشو که روی صورت چروک خوردهاش جاری میشه دنبال میکنم. مادرم …. مادر خوبم بارها بهت گفتم و میگم تو بودی که به من با اون معلولیت شدید جسارت بودن وحضور داشتن رو آموختی. تو با عمل یادم دادی تنها بخودم و خدای بزرگم اتکا کنم و از هیچ تلاشی برای احقاق حقوق معلولین کوتاهی نکنم و خلاصه اگر فاطمه ات فاطمه بزرگنیایی شد که امروز بخوبی از او یاد میکنن تنها بخاطر تو و حمایتهای همیشگی تو بوده، منم قدردانت بودم و هستم و از خدا برات عمری با عزت طلب کردم و میکنم. ……………………………………………………………. در خاتمه انجمن ضایعات نخاعی استان تهران ضمن سپاس از پذیرایی و مهمان نوازی گرم خانواده محترم بزرگنیا به ویژه بانوی بزرگوار و سختکوش سرکار خانم صدرالملوک سهامی این مادر عزیز امید دارد که با پیگیری متولیان امور و حمایتهای همه جانبه تامین اجتماعی بار سنگین مسئولیت و رنج و غم مادران معلول این مرز و بوم تا حد امکان کاهش یابد. فریده حلمی دی ماه 1390 helmi_farideh@yahoo.com