جزئیات وبلاگ

به افراد نیازمند کمک کنید

  • خانه / خاطرات افراد آسیب نخاعی / چگونه نخاعي شدم

به اصرار يكي از دوستان نخاعي  خودم  تصميم گرفتم خاطره نخاعي شدن خودم را براي شما تعريف كنم  . در سال 1378 مادرم فوت كرد ،او در وصيت خود  درخواست كرده بود كه او را  در زادگاهش دفن كنند  .ما نيز  اين خواسته  او را عملي كرديم . يك سال از فوت ايشان سپري  شد و در سال 88  زمستان بسيار سردي  فرا رسيد .  به علت بارش  برف و سرماي  هوا ، مراسم را در تهران برگزار كرديم   اما به علت  حرف و حديت هاي اقوام مبني بر اينكه اين مراسم مي  بايستي  در شمال برگزار شود  ، مجبور شديم به شمال سفر  كنيم  تا مراسم ديگري را در شمال برگزار كنيم .هنگامي  كه مراسم برگزار شد و عازم تهران شديم  در مسير برگشت به تهران ، ميني بوس  از جاده منحرف و به دره سقوط  كرد .

در اين حادثه كسي صدمه جدي  نديد  و تنها من به علت پرت شدن به بيرون ميني بوس  دچار آسيب نخاعي  شدم . پس  از نخاعي  شدن   در مركز توجه  اقوام قرار گرفتم و با نگاه هاي  ناراحت كننده  آنها روبرو شدم  كه اين نگاهها  بعدتر از نشستن روي  ويلچر ، فلجي  پاها و ناتواني در كنترل دفع و ادرار بود. آنها دائم درگوشي با هم صحبت مي كردند  و درباره آينده من تصميم مي گرفتند .پدرمن  به خاطر عارضه من ، زياد  غصه مي خورد و به همين خاطر  به بيماري آلزايمر دچار شد  و فوت كرد . برادر من  در سال 1381 ازدواج كرده بود و هنگامي كه پدرم فوت كرد من تنها شدم .

سختي  هاي ناشي از آسيب نخاعي از يك طرف و حقوق 33 هزار تومان  بهزيستي كه كفاف زندگي  من را نمي داد از طرف  ديگر ، شرايط  سختي  را براي من پديد آورده بود  كه بسيار زجرآور بود . مجبور شدم تايپ كردن را ياد بگيرم   و در خانه  مطالب را تايپ كنم و كسب درآمد كنم  تا كمي زندگي براي قابل تحمل شود . برادرم خانه پدري  را فروخت و برايم يك آپارتمان خريد  و در اختيارم قرار داد  و به راستي كه  اگر اين بزرگي  را در حق من نمي كرد ، نمي دانستم  چگونه مي توانستم سختي هاي زندگي را تحمل كنم .به اميد آن روز  كه همه  افراد نخاعي  بتوانند به خوبي  و راحتي زندگي  كنند.

مرتضي مالكي زاده

منبع: مرکز ضایعات نخاعی جانبازان

1 نظرات

  • سلام.
    من … فاطیماه … سال 88 سقوط از طبقه 4 …
    ضایعه ی نخاعی …
    اما الان راه می رم… با عصا…
    خوب میشیم اگر باور کنیم جهان ما همونه که در ذهن می سازیم…
    می توانم در پوسته گردویی زندانی باشم … اما باز خود را پادشاه فضای بیکرانه بینگارم…

پاسخ دهید