۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

پیامی در خصوص آسیب نخاعی برای همگان

پیامی در خصوص آسیب نخاعی برای همگان

فائزه براتی ، مریم انصاری

(انجمن حمایت از معلولین آسیب نخاعی اراک)


دنیای من هرگز این در و دیوارهای خشک و سرد و خاکستری نبوده است، من ریشه در دیروز دارم و سر به فرداها سپرده ام و امروزم پلی بیش نیست برای پیوند دیروز سبز و فردای آبی ام.


عجیب است! من در برابر این آسمان چه کوچکم! آغاز این بیکرانی از کی و کجا بوده است و فرجام آن به کجا می انجامد؟
هر چه بیشتر می نگرم، کمتر راهی به انتهای آسمان می یابم. شاید هم باید در پی نقطه شروع زمین باشم.
نه! نه! دانستم، باید نقطه آغاز خویش را بیابم و فرجام خویش را محاسبه کنم که زمین و آسمان در معادله هستی من پیدا خواهند شد. آنها پیش از این بوده اند ، اکنون هستند و فردا نیز شاید خواهند بود


من در کجای هستی ام؟
این منم گمشده در دنیایی تعریف نشده باید برای یافتن گمشده ام به ضمیر ناخودآگاه خود ، اگهی بفرستم باید به یابنده ام مژدگانی بدهم.


معرفت، مژدگانی یابنده”من ِ” من است.


خود را یافتم، من نبودم او بود” هو الاول” من هستم و او خدایی می کند و من نخواهم بود و او خواهد بود” هوالآخر”


نه! بهتر است قصه را بگونه ای دیگر تعریف کنم.


او بود و من در دنیا ظاهر نشده بودم” هوالاول و هو الظاهر” من آمدم و ظاهر شدم، و او هست و خدایی می کند و او خواهد بود و من خواهم رفت” هو الآخر و هو الباطن”


شاید بهتر است همان قصه همیشگی نیاکانم را باز گویم: ” یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود”


آری من در میان دو کنگره عرشی جای گرفتم تا به حقیقت بپیوندم زمین برای من کم است و در آسمان هم حیران خواهم ماند. من در خدا تفسیر خواهم شد . من آیه کتاب آفرینشم من سوره انسان هستم و در دهر زندگی می کنم. من علق بودم و به فلق خواهم رسید.


چه کسی آینه من خواهد شد؟ چه کسی برای روشنی فردایم فانوسی به من هدیه می کند؟ چه کسی دستان مرا می گیرد و در دستان خورشید می گذارد؟ چه کسی قدری از مهتاب را بر چهره شگفت زده ام می پاشد و مرا از تحیر می رهاند؟


قصه زندگی را می توان زیباتر از همیشه با یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود آغاز کرد و گفت: یک عمر زحمت کشیدن و به امید فردا هر روز به صبح سلام گفتن و با خورشید به سرکار رفتن و با شب و غروب شب بخیر گفتن سرمشق مشترک است که روزگار به همه آدمیان داده است و آنها هم خوب نوشته اند.


اما سر مشق” بی پیر مرو تو در خرابات” ، ” با ادب باش تا بزرگ شوی” ،” دلا تا کی در این کاخ مجازی / کنی مانند طفلان خاک بازی” و ” مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک” و صدها سرمشق دیگر که برای اندیشه و احساس و عمل در قالب زیبای اعتقادات و اخلاق و احکام ریخته شده ،بی تمرین مانده است!!!


قصه آدمها از کودکی آغاز می شود ولی معلوم نیست به پیری ختم شود و شاید در همان کودکی و یا جوانی خاتمه یابد. این قصه از آمدن آغاز می شود و با رفتن ختم نمی گردد که رفتن دومین آغاز است و رسیدن، انتهای این قصه که در قصه ما به سر رسید و کلاغه به خونش نرسید.


پس رسیدن پایان قصه است نه مرگ! همه خواهیم رفت و این مهم نیست. آنچه بیاد ماندنی است چگونه زیستن است و چگونه رفتن. آنچه مهم است محصولی است که عمری آنرا کشتیم تا فردای حساب با رویت هلال قیامت درو کنیم.

مهم آن است که انبار عمر خویش را از خوبی ها پر کرده باشیم از عشق ها و دوستی ها و یکرنگی ها و کاش می شد زندگی را فهمید ، عشق را یکی بودن را هجا کرد و در دفتر دل سرمشق زیبای” تا توانی دلی بدست آور” را آنقدر نوشت و نوشت که تمام دلهای عالم در دستان عاطفه ما قرار گیرد.


آن وقت دیگر هیچ “مرغ وحشی” از بامی بر نمی خیزد تا بخواهد مشکل بنشیند.
نیم نگاهی شما را بس است تا دنیا را با تمامی بزرگی اش و زمین را با همه زیبایی اش یک گردو ببینید که در دست پسرکان بازیگوش می چرخد؟ می دانید؟ کودکان امروز این گردو را از پدرانشان ، کودکان دیروز به ارث برده اند و براستی که چه چیره دستند کودکان در گردو بازی زندگی همچنان می چرخد و این نیز می گذرد دیروز امروز شد و امروز به یقین با فردا وداع خواهد کرد.


زندگی یعنی سفر و سفر یعنی همه رفتنها و رسیدنها و گذشتنها و گذاشتنها


****


اینک من مسافری غریب هستم که بر صندلی چرخدار تنهایی ام نشسته ام و دل به گل های زیبایی بسته ام که از آن من نیستند و درختانی را می ستایم که هرگز با من نخواهند بود و زمینی را مدح می کنم که به آن تعلق ندارم و غریب ترم چرا که بر روی نیمکره ای ایستاده ام که حتی سایه مرا پذیرا نیست و به من باز می گرداند.


اینجا موضوع سخن از درد است و دعا . بر لبان همه ما گلهای التماس دعا می شکفد و از بیماریها و دردها که هدیه های الهی اند سخن می رانند.


خواب، در اینجا، میهمان لحظه ای چشمان است و درد میهمانی است که ماندن را حق مسلم خویش می داند.


از آن سوی باورها صدایی می آید کسی پرسید: درد چیست؟ خداوند رحیم از چه روی درد را آفرید؟ دیگری گفت: درد همان سلامتی است. درد زرد است و سلامتی سبز و از ترکیب این دو آرامش “آبی” و عبودیت متولد خواهد شد.


پرسیدم درد که با آرامش دشمنی دیرینه دارد و آنجا که درد است آرامش نیست. گفت: آنجا که درد نیست لذت سلامتی را می توان یافت؟ لذت بی دردی را؟ گفتم:” نه! گفت: پس آرامش پس از درد و گلگونی گونه ها بعد از چهره زرد زیباترین جلوه سلامت است.


ابراهیم آنجا گل کرد و جاودانه شد که در دل آتش گلستان را دید.


من یقین دارم همه چیز زیباست. هر چیز ستودنی است؛ چرا که همه از اوست و من از” درمان و درد و وصل و هجران” آنرا می پسندم که او برایم مقدر کند؛ آنچه را که او بخواهد و عطا کند.


دردهایی را که او برایت مقدر کرده است زیباست و تحملش زیباتر اما نازیبا دردهایی هستند همچون درد جهالت و ندانستن خودت و دیگران


درد نگاه های سنگین و پرسشگر
درد دستگیری هایی از باب ترحم نه از باب عشق و وظیفه و انسان دوستی
درد نامهربانی ها و دل شکستن ها نه دل بدست آوردنها
درد همیشگی معلول بودن تو در بین جماعتی که ممکن است آنها خود به مراتب معلول تر باشند و ندانند. آری ندانند! که معلول عاطفه ، محبت، مهربانی و عشق ورزی اند و چه سخت تر است این چنین معلولیتی


و امروز این منم جوانی نشسته بر صندلی چرخدار با کوله باری از امیال و امید و آرزو و کمبود امکانات و آگاهی جامعه ای که هر دم مرا برای رسیدن به اهدافم نیازمند دیگری می سازد و همین امر از میزان شوق و اشتیاقم برای شکوفایی استعدادها و رسیدن به کمالم می کاهد و همانقدر فاصله ای می شود بین من و اهدافم و کم کردن این فاصله ها برای رشد، پیشرفت و ترقی ام ملزم به شکستن غرور و عزت نفسم در نیازمندی به دیگران است.


زیرا همانطور که باران از حافظه ابرها جدا نمی شود من نیز از صندلی چرخدار!


خرده ای بر آموزش و پرورش می توان گرفت که می توانست نقش بسزایی در جهت آگاهی بخشیدن به جامعه درباره آسیب نخاعی داشته باشد اما شاید قصور کرده است…


باید جوانان و نوجوانان را با این مقوله، همه جانبه آشنا سازد. که اگر خودش دچار این عارضه شد نا امیدی بر زندگی اش رخنه نکند و اگر دچار شده ای را مبتلا دید به دیده ترحم و ابهام به او ننگرد و حس مسئولیت و انسان دوستی اش قبل از هر پرسشی پیشی بگیرد.


کاش به آنها می فهماند همان طور که کمترین محبت از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمی شود تلخی نیم نگاهی ترحم آمیز هم تا عمق وجود آدمی رسوخ می کند و به او می فهماند زمانی که انگشت اشاره خود را به سمت معلولی نشانه می گیرد بداند سه انگشت دیگر را به سمت معلولیت خود نشانه گرفته است.


به آنها بفهماند که بعضی نعمتها آنقدر عظیم هستند که برای از دست دادنشان لحظه ای غفلت کافی است چرا که سخت ترین حالت برای فرد آسیب نخاعی زمانی است که از نعمت سلامتی برخوردار بوده و در اثر یک اتفاق و یا لحظه ای چشم بر هم زدن شیرینی داشتن این نعمت به کامش تلخ شده است.


در میان قهقهه مستانه و شیطنت های جوانان و نوجوانان به آنها بیاموزد که با رفتاری نادرست و شوخی نابجا کاری نکنند که مجبور به پنهان کردن شیطنت شان بر روی صندلی چرخدار باشند.


علاوه بر اردوهای علمی آموزشی که شاید باری به علم آنها بیفزاید آنها را به بازدید از مددجویان آسیب نخاعی ببرند و اینگونه محبت و مهربانی را در وجود آنها نهادینه کنند و به آنها بفهمانند ” تا توانی در جهان خدمت محتاجان کن/ به دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی” ” صدها فرشته بوسه بر آن دست زنند / کز کار خلق یک گره بسته باز کند”


در کتب درسی مقوله آسیب نخاعی گنجانده شود، تا بخوانند بدانند و بفهمند که نخاع چیست؟ آسیب نخاعی کیست؟ چه خطراتی نخاع را تهدید می کند و منجر به آسیب آن می شود؟ چه دردی را متحمل می شود؟ چه شرایطی باید داشته باشد و چه مواردی را باید رعایت کند؟


بفهمند تا اگر مواجه شدند بدانند چه رفتاری درست و چه رفتاری نادرست است.


بدانند که تنها جسم دنیایی شان معلول است اما روح آنها سالم است و فراخ بال و می تواند مراحل تکامل را طی کند.


شاید آنسان که من نیز سالم بودم و با دوستان در محیط مدرسه غرق در شادی و شعف و شیطنت و امیال و آرزو بودم و غافل از این که چه آینده ای در انتظارم هست مرا با آسیب نخاعی آشنا می کردند تا که شاید اکنون راحت تر با این موضوع کنار می آمدم و اطلاعی هر چند ناچیز داشتم و خیلی کارهای صحیح را در جهت بهبودی خویش انجام می دادم و از اموری که مرا به سمت وخیم تر شدن می بردند دوری می جستم.


و ای کاش پیش زمینه ای در این رابطه داشتم که وقتی با آن مواجه شدم دنیا را برای خود تمام شده نپندارم و بدانم که من هم هستم نفس می کشم پس زنده ام و تا زنده ام زندگی می کنم و شاید یکی از ابزارهای رسیدن به اهداف را نداشته باشم اما خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
پس تا شقایق هست زندگی باید کرد….

“اللهم العجل عواقبا امورنا خیرا بالقرآن”


منبع : تجربیات شخصی ” پیامی در خصوص آسیب نخاعی برای همگان ” -تهیه کنندگان :فائزه براتی ،مریم انصاری-(انجمن حمایت از معلولین آسیب نخاعی اراک) -انجمن حمایت از معلولین آسیب نخاعی اراک- -انتشار در دومین کنفرانس اینترنتی با عنوان آموزش جامعه در خصوص توانمندی ها و مشکلات افراد دچار آسیب نخاعی