۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

آرزویی برای فرشته های زمینی

آتیشاشاه محمدلو

نخستین بار که او را در جلسه کانون معلولان دیدم، با توجه به اوضاع جسمی اش یاد دانشمند بزرگ غرب، یعنی استیون هاوکینگ افتادم. استیون با همه سختی هایی که از مسائل جسمانی اش تحمل می کند، هیچگاه خودش را مغلوب بیماریش نکرده و تا به امروز که زنده است، با توجه به روند بدتر شدن بیماریش، لحظه ای از خدمت به بشتریت دست برنمی دارد. با این حال که قدرت تکلم ندارد ولی بیشترین تاثیر را در فرضیه های ثابت شده و نشده نجوم و کهکشان ها گذاشته است. با دیدن بهروز ناخودآگاه، یک رابطه روحی و یک شباهت بین او و هاوکینگ در ذهنم ایجاد شد. نکته های مشترک بین آنها فراوان است، فقط بستگی به میزان باور و ایمان آنها در توانایی تاثیر گذاریشان بر بشریت دارد

اشتباهات پزشکی و آغاز راه
شنبه، شب یلدا، ساعت دو نیمه شب، بهروز با ده دقیق اختلاف با خواهر دوقلویش، پروین در یکی از بیمارستان های تبریز به دنیا آمد. در سه سالگی شان بود که تزریق واکسن فلج اطفال، باعث فلج شدن آنها شد. در پنج و شش سالگی، آنها دوبار مورد عمل جراحی قرار گرفتند و به گفته بعضی از نزدیکانشان ، عمل جراحی باعث شدبیماری آنها شدت بیابد. تا پانزده سالگی، بهروز و پروین می توانستند با کمک دیوار یا تکیه گاه راه بروند، ولی عمل جراحی دیگرشان در همین سن، باعث شد نه تنها بهتر نشوند، بلکه پروین تنها دختر خانواده و دوقلوی بهروز، بر اثر آلودگی شدید ریوی، جانش را از دست بدهد. غم از دست دادن تنها خواهر، سختی و مشقت فلج شدن بهروز را دوچندان کرد. بهروز بعد از پانزده سالگی، توانایی حرکت دادن همه اعضا بدنش را از دست داد و اگر پروین زنده بود، شاید آنها با دیدن هم می توانستند دردهایشان را تقسیم کنند و یا اینکه می دانستند، کسی هست که حال و روز آنها درک کند.

گذشت زمان و شروع به کار
با گذشت زمان، بهروز همه تلاشش را کرد تا با هر شرایطی روی پای خوش بایستد. بهروز پنج سال در تبریز مغازه صوتی و تصویری داشت و در بیست و چهارسالگی، همراه خانوده اس به تهران آمد. بهروز دارای هشت مدرک از سازمان فنی و حرفه ای است که به نوعی از همهآنها استفاده کرده و با گذشت زمان و کم شدن حس دست هایش، از بعضی از آن رشته ها کمتر استفاده می کند و از رشته های دیگر بیشتر. بهروز همیشه سعی می کند، انتقادها، پیشنهادها و نظراتش را به گوش مسئولان و مدیران برساند. از مناسب سازی اماکن عمومی برای عبور معلولان گرفته تا دفاع از حق آنها در مورد دریافت حقوق و مزایا از بهزیستی. جالب است بدانید، عکس های زیادی  به عنوان اماکن مناسب سازی، بهروز برایمان ارسال کرده است، آن هم با اوضاع بسیار دشوار جسمی.

فرشته های خانه بهروز
پدر بهروز بازنشسته کارخانه ماشین سازی تبریز و مادرش خانه دار است. بهروز دو برادر دارد که به همراه پدر و مادرشان، لحظه ای بهروز را تنها نگذاشتند. بهروز می گوید:«پدر و مادرم اهل تبریزند و همه فامیل و دوستانمان در این شهر زندگی می کنند و طبیعی است که آنها برای بسیاری از مراسم ها به این شهر دعوت شوند، ولی آنها هیچوقت با هم به مسافرت نرفته اند. همیشه یک نفر پیش من می ماند و دیگری می رود.»
او ادامه می دهد:«از صبح که چشمانم را باز می کنم، بعد از خدا پدر و مادرم هستند، که روز را برایم شروع میم کنند. لباس، غذا، بهداشت، تفریح، کار و همه امورات زندگی من با دستان خستگی ناپذیر و مهربان پدر و مادرم انجام می شود. اگر آنها این قدر هوای من را نداشتند، نمی دانم الان چه وضعیتی داشتم»

ناصر و رضا دو برادر باغیرت
رضا برادر بزرگتر بهروز، صاحب مغازه ابزار و آلات موسیقی است که کارهای سفارشی رضا از قبیل آهنگسازی، تدوین و تنظیم بر عهده بهروز گذاشته است. بهروز هم از همه آموخته هایش استفاده می کند تا کارهایش را هرچه بهتر نزد برادرش انجام دهد.
ناصر برادر کوچکتر بهروز است که ازدواج کرده و صاحب دو فرزند با نام های صدرا و باران است. ناصر همراه همسر و فرزندانش در طبقه بالای بهروز زندگی می کند و هر لحظه گوش به زنگ است تا اگر بهروز و پدر مادرش نیاز به کمک داشتند، در کمترین زمان ممکن خودش ر به طبقه پایین برساند. رضا و ناصز هیچگاه نگذاشتند از هیچ نظری به بهروز بد بگذرد و همیشه به بهترین شکل مراقب برادرشان بوده اند. بهروز هم همیشه قدردان خانواده دلسوزش است

امان از زخم بستر
شرایط جسمی بهروز طوری است که باید تمام روز را روی صندلی چرخدار  برقی اش بنشیند و با حرکات کم و کوچک انگشتانش، صندلی چرخدار را هدایت کند. می توان فهمید، صندلی چرخدار بهروز نقش حیاتی برای تحرک و برقرار کردن روابط بیرون از خانه دارد. متاسفانه استفاده طولانی از این وسیله باعث ایجاد زخم بستر می شود. زخم بستر، زخمی است که ماه ها درمان آن طول می کشد. بهروز طوری از زخم هایش تعریف می کند که انگار از یک دوست قدیمی صحبت می کند. او می گوید:«این زخم ها در ابتدا به صورت تاول های بزرگ، دردآور و پر از عفونت ظاهر می شوند. معمولا سه ماه طول می کشد تا عفونت درون تاول ها خشک یا تخلیه شود. زخم بستر چیزی نیست که زود خوب شود، من به بودنشان عادت کرده ام»

آرزوی بهروز برای فرشتگانش
بهروز هیچ آرزویی برای خودش ندارد. او  می گوید:« از این دنیا هیچ چیز نمی خواهم،حتی سلامتی، چرا که به زندگی با این وضعیت عادت کرده ام، اگرچه هنوز نپذیرفته ام. تنها آرزوی من این است که پدر و مادرم را به سفر حج بفرستم تا بتوانم گوشه ای از این همه زحمت هایی را که که برای من کشیده اند جبران کنم.

گله از مسئولان
بهروز می گوید:«از مسئولان در هر مقامی که هستند، گله دارم. میزان تلاش آنها برای بهروز زندگی معلولان، با همه مشکلات جسمی و معیشتی ای که دارند اصلا چشمگیر نیست و هیچ تغییر مثبتی در زندگی معلولان ایجاد نشده است. اگر هم فعالیتی بوده، همگی سطحی و برای اسم و رسم بوده است. بیشتر کشورها از معلول، مالیات و عوارض نمی گیرند و در قبال آن هم بهترین امکانات را در اختیارشان می گذارند که متاسفانه این مسئله در کشور ما برعکس است»

بهروز باید بداند که …
کتاب «استقامت به خرج بده»، ترجمه نفیسه معتکف، جملات بسیار زیبایی دارد و حیفم آمد چند جمله ای از آن را به بهروز و بهروز ها تقدیم نکنم.
«گذشته حکم لنگری را دارد که ما پایین نگه می دارد . تا وقتی هر آنچه را بودیم رها نکنیم، نمی توانیم آن چیزی شویم که هدفمان بوده است. سخت ترین ایام، می تواند موهبتی الهی باشد در هیئتی متفاوت.  زندگی صدایت می کند. اشتیاقی در دلت به ودیعه گذاشته شده است که شاید ندای زندگی را جواب دهی. برایت آرزوی روزهای صاف و آفتابی را دارم، همچنین قدرتی که بتوانی از روزهای ابری زندگی ات رد شوی. قوی باش و هرگز از ایمان به خود و خدای خودت دست بردار»

منبع: روزنامه همشهری