۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

گفتگو با بهاره هنرپرور دانشجوی دکترای شیمی- فیزیک

همیشه دوست دارد با مشکلات و مسائلش مانند مسائل شیمی و فیزیک رفتار کند و به حل معادلات مکانیک کوانتومی در کنار حل معادلات زندگیش بپردازد. بعضی وقتها مجبور است بنا به شرایطی که دارد معادلات زندگی اش را عوض کند و با نیروی اضافی باور جامعه را تغییر دهد.


در عین سخت کوشی، شوخ طبع است و همیشه به مشکلات می خندد. آدم های اطرافش را مثل اتم ها می بیند و می گوید اتم ها هر چه بیشتر به هم نزدیک شوند نقطۀ ذوب و جوششان بالاتر می رود. این را در حالیکه می خندد و چشمانش برق می زند، می گوید و من که با چشمهای نافذ او غریبه نیستم، می خوانم از عمق آنها سخن های ناگفته اش را و با لبخندی همراهیش می کنم.
از دنیای خیالی اش می گوید، دنیایی که در آن زندگی را به کیمیا گری تعبیر می کند و با اولین نگاه به آدم ها دوست دارد بداند آنها شبیه به کدام عنصرجدول تناوبی هستند.
می گوید از ۵ سالگی به شیمی علاقمند بوده و همیشه دوست داشته بداند از مخلوط کردن خاکستر سیگار و آبلیمو چه چیزی حاصل می شود.
فردی صبور است و کمال گرا و همواره دوست دارد پرواز کند حتی با ویلچر.
او کسی نیست جز بهاره هنرپرور. دانشجوی دکترای شیمی – فیزیک، دختری که از بدو تولد از ناحیۀ یک دست و دو پا محدودیت جسمی داشته اما با صبر و مبارزه با مشکلات و تنها با یک دست هرگز اجازه نداد که چرخ ویلچرش جلوی چرخ زندگیش را بگیرد.

پای گفتگوی او با خبرنگار “توانا” می نشینیم:

– خودتان را معرفی کنید و از تحصیلاتتان برایمان بگویید؟
بهاره هنرپرور هستم. متولد سال ۵۴٫ من دورۀ لیسانس را در دانشگاه تربیت معلم و در رشتۀ شیمی گذراندم و فوق لیسانس را در دانشگاه تربیت مدرس.هم اکنون دانشجوی دوره دکترا در رشتۀ شیمی محاسباتی هستم.

– در مورد معلولیتتان کمی توضیح دهید.
من از بدو تولد به دلیل نارسایی اکسیژن دچار آسیب دیدگی مغزی شده و از ناحیۀ یک دست و دو پا معلولیت cp یا همان فلج مغزی دارم. فلج مغری به این معناست که بخش حرکتی مغز فرد معلول ناتوان است. همانگونه که می دانید هر بخشی در مغز مسئولیت خاصی را بر عهده دارد و در افراد مبتلا به cp متاسفانه بخش حرکتی مغز به وظیفۀ خود عمل نمی کند. این توضیح را به این علت دادم که خیلی اوقات دیده ام که برخی فلج مغزی را به عبارتی ”منگول” تعبیر می کنند و تصور می کنند افراد مبتلا به cp از بهره هوشی کافی برخوردار نیستند و حتی بارها این سوال را از خود من پرسیده اند که تو چطور cpای هستی که انقدر باهوشی؟!

– شما سال ۸۵ به عنوان نخبه و یک چهره علمی موفق انتخاب شدید در این مورد بیشتر توضیح بدهید و بگویید وقتی اسم شما را به عنوان نخبه اعلام کردند چه احساسی پیدا کردید؟
در آن سال یک کنگرۀ بین المللی شیمی بین کشورهای آمریکایی، اروپایی و آسیایی برگزار شده بود و من هم به این کنگره دعوت شده بودم. درمراسم اختتامیۀ کنگره قرار بود هیئت داوران یک نفر را به عنوان برتر انتخاب کند. وقتی نوبت به این رسید که اسم آن فرد را اعلام کنند من اول کلمۀ ایران را شنیدم، اصلا منتظر نبودم که آن یک نفر من باشم، همین که آن فرد برتر ایرانی باشد به اندازۀ کافی خوشحالم می کرد. اما چند ثانیه بعد، در میکروفون بعد از اسم ایران اسم من اعلام شد و من تا چند لحظه دیگر چیزی نمی شنیدم. صدای ”از کشور ایران خانم بهاره هنرپرور” بارها و بارها در گوشم تکرار می شد. خوشحالی غیر قابل وصفی داشتم و با تمام وجود احساس غرور و افتخار می کردم.

– تا به حال به این فکر کرده اید که اگر یک کشور خارجی به شما یک پیشنهاد کاری بدهد آن را قبول می کنید یا نه؟ و آیا اصلاً از این پیشنهاد خوشحال می شوید؟
من در حال حاضر چند پیشنهاد از چند کشور مختلف اروپایی دارم. اما در مورد خوشحال یا ناراحت شدنم باید بگویم وقتی چنین پیشنهاداتی به من می شود یک طرف صورتم واقعاً خوشحال می شود و طرف دیگر آن به فکر فرو می رود. پدرم در چنین مواقعی می گوید باید خوشحال باشی؛ اما من می گویم ، اگر من واقعاً به درد می خورم پس چرا مرا در کشور خودم نمی خواهند؟! چرا چنین پیشنهاداتی را همین جا به من نمی دهند؟!
و اگر هم به درد نمی خورم پس چگونه ممکن است یک کشور خارجی صرفاً از دیدن رزومه کاری و تحصیلی من، مرا انتخاب می کند و حاضر می شود انقدر تسهیلات و امکانات در اختیار من قرار بدهد که من وادار شوم روی پیشنهادش فکر کنم؟! روی ماندن یا رفتن؟!

– برنامه آینده شما چیست ؟
من روی این مسئله کار می کنم که آیا می توان با فن آوری ارتباطات یا (ITC) شیمی را در مدارس یا دانشگاهها آموزش داد؟ وتصمیم دارم در آینده یک سیستم آموزشی شبیه سازی و طراحی کنم تا معلولان با استفاده از آن بتوانند به مشکلات خود در دانشگاه رفتن و … فائق بیایند. مشکلی که همیشه خودم آن را حس می کردم و با خودم می گفتم اگر یک سیستم آموزشی نوین وجود داشت که از طریق آن می توانستم با زدن چند کلید سادۀ کامپیوتر به آنچه که می خواستم برسم، دیگر نیازی به حضور در آزمایشگاه و انجام کارهای عملی نبود.

– از سختی های دوران تحصیل بگویید؟
اینکه هیچ کدام از دانشگاههای محل تحصیلم مناسب سازی شده نبودند و هر روز سختی های بیشماری برایم می آفرید. در دورۀ لیسانس، واحدهای آزمایشگاه را باید در آزمایشگاه و به طور گروهی کار می کردیم و همگروهی های من همیشه افراد تندرست بودند. یادم می آید بسیاری اوقات هنگام انجام آزمایش ها، هم گروهی هایم می ایستادند دور محلول و یا مواد در حال آزمایش و تمام جزئیات را برای یادگیری به دقت تماشا و یاداشت می کردند. بلندی قد آنها در کنار من که روی ویلچر بودم جلوی دیدم را می گرفت و من به خاطر اینکه کسی مرا دست کم نگیرد و نگوید ”نباید وارد این رشته می شدی؟!” ، نمی گفتم بچه ها بروید کنار تا من هم ببینم و یاد بگیرم. شاید باور نکنید اما من در زندگیم خیلی چیزها را ندیده یاد گرفتم!

– در دانشگاه یا محیط بیرون هیچ وقت از نگاههای دیگران آزرده شده اید؟
من مدتها پیش، خیلی پیشتر از آنکه وارد دانشگاه شوم خودم را برای مواجه شدن با نگاههای دیگران آماده کردم. در واقع من با خودم گفتم شاید افرادی که مرا نگاه می کنند و یا با من برخورد نامناسب دارند برای اولین بار است که یک فرد ویلچری را می بینند، پس تعجبی نخواهد داشت اگر با دیدن من شگفت زده شوند. به همین دلیل من به آنها که متعجبانه، دلسوزانه و یا از روی ترحم نگاهم می کنند حق نگاه کردن و حتی بی ادبی می دهم و از خودم با نجابت دفاع می کنم.

– راه حل شما برای مشکل مناسب سازی چیست ؟
به نظر من مناسب سازی شهرها و اماکن عمومی از دو راه ممکن و شدنی است. راه اول به کارگیری همان معماری شهری و هندسی و در نظر گرفتن رمپ و آسانسور در اماکن دارای پله و به طور کلی هموار نمودن معابر عمومی برای اینکه معلولان بتوانند به طور مستقل در جامعه حضور پیدا کنند و راه دوم که به عقیدۀ من مهم تر از راه اول است مناسب سازی فرهنگی است. اگر مسئولین خودشان به این نتیجه برسند که مناسب سازی کلیه اماکن برای حضور افرادی که تقریباً ۱۰ درصد جامعه را تشکیل می دهند واقعاً یک نیاز است دیگر لزومی به بحث و جلسه و زمان گذاشتن نیست و دلیلی ندارد که در معماری اصولی و شهرسازی این ۱۰ درصد جا بمانند و حقوقشان نادیده گرفته شود.

– تعریف معلولیت از نظر شما چیست؟
یک مدل از زندگی کردن با الگویی متفاوت. در این الگوی متفاوت توبه جای اینکه بیشتر حرکت کنی، بیشتر فکر می کنی و از راه میانبر به خودت و به خدا می رسی.

– نابغه چه کسی است؟
در گذشته برای نابغه بودن داشتن IQ یا بهرۀ هوشی بالا، کافی بود. اما در عصر جدید نابغه طبق گفتۀ فایمن، کسی است که علاوه بر بهرۀ هوشی بالا (IQ)، بهره هوشی خلاقیت (CQ) و بهره هوشی هیجانی (BQ) بالاتری داشته باشد. فایمن می گوید: ”نابغه کسی است که بتواند خودش را با فراز و نشیب زندگی وفق دهد.” بسیار بوده اند کسانی که با وجود داشتن بهره هوشی بالا و حتی تحصیل در دانشگاههای معتبر با بروز کوچکترین مشکلی تاب و تحمل خود را از کف داده و فوراً اقدام به خودکشی کرده اند. به این فرد نابغه نمی توان گفت، هر قدر هم که بهره هوشی بالایی داشته باشد.
به نظر من نابغه کسی است که روش زندگی کردن را خوب بداند و در جریان زندگی در مواجهه با پیچ های زندگی بداند کجا و چگونه بپیچد و کجا توقف نماید. نابغه واقعی اوست حال آنکه سواد آنچنانی هم نداشته باشد و من برای چنین فردی احترام فوق العاده ای قائلم.

– یکی از خاطرات زیبایتان را برای ما بگویید؟
خاطرات من به نوعی تعبیری از خندۀ مونالیزا است. در مقطع لیسانس یک روز برای هماهنگی یکی از کلاسهایم چندین بار با واحد آموزش دانشکده تماس گرفتم تا بلکه محل تشکیل کلاس به جایی بدون پله انتقال داده شود. وقتی درخواستم را برای چندمین بار و به صورت تلفنی گفتم، خانمی که تلفن را جواب می داد پرسید شما؟ و من به جای اینکه بگویم هنرپرور هستم،گفتم کم پله هستم. و از آن روز به بعد در دانشگاه به پروفسور کم پله شهرت پیدا کرده بودم.

– پشتکار یعنی چه؟
پشتکار یعنی در نمایشگاه بین المللی نفت، دختری به نام هنرپرور خودش را معرفی می کند تا شغل مورد نظرش را پیدا کند.

– آیا این پشتکار به نتیجه هم رسید؟
بله، من در حال حاضر در پژوهشگاه پلیمر، مجری طرح های پژوهشی و شبیه سازی تبدیلات گازی هستم و نیز عضو پژوهشی در گروه نوآوری های آموزشی. در حال حاضر در حال کار روی داروی ضد سرطان و تاثیرات آن روی بدن هستم.

– چیزی هست که همیشه دلتان بخواهد با صدای بلند آن را فریاد بزنید؟
بله، اینکه بگویم من ارفاق نمی خواهم من فرصت می خواهم، مرا باور کنید، کمی صبر کنید، به من اجازه بدهید و مرا بشناسید. می پرسید چگونه؟ می گویم با فرصت، من فرصت می خواهم.

– فرصت یعنی چه؟
میدانی برای بخت آزمایی. میدانی که سایرین آن را به رایگان در اختیار می گیرند.

– رمز موفقیت شما چه بوده؟
من ابتدا سفری در درون خودم انجام دادم تا بتوانم خودم را بهتر بشناسم. سپس جدولی از توانایی ها و ناتوانی های خودم ترسیم کردم. توانایی هایم را در یک ستون این جدول نوشتم و ناتوانی هایم را در ستون دیگر. و سعی کردم رنگ و بوی آرزوهایم را به سمت شکوفا شدن جهت بدهم به طوریکه محدودیت هایم تا آنجا ممکن است کمتر مانع محقق شدن آرزوهایم شوند.

-سهم خانواده در موفقیت شما چقدر بوده؟
سهم خانواده ام از موفقیت من، باور کردن من بود. من فرزند اول خانواده ام هستم و هنگام تولد من، پدر و مادرم در اوج جوانی بودند. بعضی وقتها که خودم را جای آنها می گذارم می بینیم شرایط سختی است که به آدم بگویند نوزاد شما دارای مشکل جسمی است. مخصوصاً اگر آدم منتظر تولد اولین فرزندش باشد. اما پدر و مادر من به راحتی با این مسئله کنار آمدند. آنها هم چیزهایی که داشتم را پذیرفتند و هم چیزهایی که نداشتم . و همواره شرایط را برای رشد تحصیلی و فرهنگی من آماده کردند.

– حرف آخر؟
دنیا مثل دوربین عکاسی است، پس لبخند بزنید تا عکستان قشنگ بیفتد.

منبع: پایگاه جامع اطلاع رسانی معلولان