۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

همیشه مرتب باش !

هیچ چیز به اندازه ی سفر منو خوشحال نمی کرد . به خصوص سفرهای دسته جمعی . هیچوقت یاد اردوهای دسته جمعی رو که در کنار هم دوستان  خودم بود م را  فراموش نمی کنم . همه یه جور . با ویلچر . در کنار خانواده . وقتی بصورت دسته جمعی به جاهای مختلف می رفتیم ، نگاهها و برخوردهای عجیب و غریب بعضی مردم را اصلا” حس نمی کردیم . وقتی روی ویلچرهایمان دور هم حلقه می زدیم و با هم گپ می زدیم و می خندیدیم ، خیلی به ما خوش می گذشت . از تجربیات هم استفاده می کردیم . روشهای مراقبتی خودمان را که برای همدیگر تعریف می کردیم ،که بعضی از آنها خیلی به دردمان می خورد . دوستان جدید پیدا می کردیم که با برخی از آنها رفت و امد خانوادگی پیدا کردیم .

اما در بین سفرهایی که داشتیم ، سفر مشهد مقدس حال و هوای دیگری داشت . با هر زیارتی که بر آستان مقدس حضرت رضا (ع) می رفتیم ، جان تازه ای می گرفتم . در یکی از این زیارتها که همراه خانواده بودم ، با همسرم نقطه ا ی را نشان کردیم ، تا بعد از اتمام زیارت در آنجا همدیگررو ببینیم .

بعد ازاتمام زیارت سر قرار منتظر بودم و غرق در تماشای کبوترهای حرم …. ناگهان حس کردم در داخل دستم چیزی گذاشتند . وقتی به خودم اومدم در دست خودم یک اسکناس هزار تومانی دیدم . هنوز در بهت این قضیه بودم که دیدم یک نفر دیگه می خواد پول دیگه ای در دست من قرار دهد . بطور اتوماتیک دستم را عقب کشیدم و از او عذرخواهی کردم .

گفتم : ببخشید ! چرا این کارو می کنید .من که گدا نیستم .

از اینکه چنین رفتاری با من شده بود ، در حیرت بودم . تا به حال چنین چیزی برایم پیش نیامده بود . البته دلسوزی و ترحم های تحقیرآمیز زیادی دیده بودم ، اما نه دیگه تا به این حد . فهمیدم که چقدر مردم ما با افراد نخاعی و افراد ویلچری بیگانه هستند و شناخت زیادی از آنها ندارند و در واقع نیازمند فرهنگ سازی هستند .

این موضوع تا چند روزی فکرم را مشغول کرده بود . یک مسئله اجتماعی که البته ممکن بود برای هر فرد ویلچری پیش بیاید . اما وقتی شرایط آن لحظه را در ذهن خودم تجزیه و تحلیل می کردم ، متوجه شدم که عواملی وجو د داشتند که زمینه چنین رفتاری را با من فر اهم کرده بودند . مثلا” جایی که من منتظر خانواده ام بودم ، درست در مسیر تردد مردم بود و ممکن بود هر کسی را به اشتباه بیاندازد که من عمدا” در انجا مستقر شده ا م . از طرف دیگر خوب که دقت کردم ، به یاد آوردم که قسمتی از کیسه ادرار من بدون اینکه حواسم باشد ، از زیر لباسم خارج شده بود و احساس کردم بعضی ها با مشاهده آن نسبت به من احساس دلسوزی می کنند و درواقع از نگاه مردم متوجه نمایان شدن ان شده بودم . لباسهایم هم که تو گیر ودار شلوغی حرم کمی به هم ریخته بود و از نظم و نظام خارج شده بود و من متوجه آن نشده بودم .

از طرفی به دلیل حال وهوایی که داخل حرم داشتم ، داخل حرم اشک ریخته بودم و دستم هم که به دلیل هل دادن ویلچرم کثیف شده بود ، ناخود آگاه به صورتم مالیده بودم و ردش روی صورتم مانده بود .

بعداز این فهمیدم که مردم به ظاهر افراد دقت خاصی دارند ، حتی اگه ویلچری باشند .

فهمیدم که : ” همیشه باید حواسم به خودم باشه و تمیز ومرتب باشم و به ظاهرم خیلی اهمیت بدم ”

هرموقع این ماجرا رو برای دوستانم ویلچری ام تعریف می کنم . همه آنها می خندند . اما بعد متوجه می شم که بلافاصله یه دستی به سر وصورت شون می کشند ولباسهاشون را مرتب می کنند.

منبع: نویسنده «افسانه موسوی» -تصویر «فیرزه مظفری» – انتشار: مرکز ضایعات نخاعی جانبازان