۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

همدلی از همزبانی خوشتر است

می نشینی کنارش. دلت پرپر است. می خواهی درد دل کنی. می خواهی که گوش بدهد. اول دلش برایت می سوزد و یک شوخی بی مزه می کند. بعد می پرد وسط حرفت، نصیحت ات می کند، در موردت قضاوت می کند، تجربه های خودش را می گوید و آخرکار هم حس می کند که خیلی کمکت کرده است.بالاخره تو راهنمایی می خواسته ای و او هم تجربه های گرانبارش را در اختیارت گذاشته. فکر می کنی چرا رفتارش به دلت ننشست، مگر دوست نزدیکت نبود؟ مگر با هم همکلاس و همسن و همشهری و هم هزار کوفت دیگر نبودید؟ روان شناس ها می گویند مشکل از جای دیگر است؛ او با شما همدل نبوده است.

به قول مولانا:
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوش تر است

۱٫به نظر نمی آید حرف زدن از همدلی برای ایرانی ها چندان مشکل باشد. ما ملتی هستیم که حتی منظم ترین ضابطه های قانونی هم نتوانسته اند عاطفی بودن مان را در شکل پارتی بازی از ما بگیرند.به قول شاعر، ملت عاشق که خط و ربط ندارد.اما این سطحی ترین قضاوتی است که در مورد ارتباطات انسانی می شود کرد. به جای اینکه این همدلی ملی(!) را ببینیم و بگوییم خب، در اساس مشکلی نیست که بخواهیم در موردش حرف بزنیم، می خواهیم کوچک ترین سطح رابطه را در نظر بگیریم؛ یعنی رابطه بین دو تا آدم را؛ دو تا آدم که می خواهند با هم حرف بزنند.حالا هرچی این دو تا آدم رابطه شان عاطفی تر باشد مثلاً زن و شوهر باشند – باید توی همدلی ماهرتر باشند و دوز همدلانه رابطه شان بیشتر باشد. اما «همدلی» به خاطر این کلمه لعنتی «دل» که چسبیده به آخرش، کمی غلط انداز هم هست؛ یعنی این جور نیست که حالا شما با یک آدم توی خیابان هم که فقط می خواهد از شما آدرس بپرسد نیازی به همدلی نداشته باشید. چطور؟ می گویم.

همدلی یعنی چه؟
نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای، اولین بار کلمه کاملاً عاطفی «همدلی» را گذاشت به جای کلمه چند جنبه empathy؛ کلمه ای که مشابه اش را در تله پاتی (یعنی ادراک از راه دور) و سیمپاتی (به معنی همدردی و موافقت) دیده اید.این pathy آخر خیلی معنی می دهد ؛ یعنی هم معنای عاطفی دارد -یعنی اینکه ما احساسات و عواطف یک نفر را درک کنیم – و هم معنی عقلانی ؛ یعنی اینکه بتوانیم از زاویه دید یک نفر دیگر به مسائل نگاه کنیم، آنها را در تخیل خودمان لمس کنیم و ببینیم در آن حالت برنامه ما برای آینده چیست و چه فکری در مورد گذشته می کنیم. می بینید همین کلمه کوچولوی empathy چه معناها که ندارد! معمولاً استادان بچه های پزشکی و روان شناسی -یعنی رشته هایی که ماهیت حرفه شان بر اساس یک ارتباط دو نفره تعریف می شود-قبل از هر چیز فرق همدلی و همدردی (شما بخوانید ایمپاتی و سیمپاتی)را برای دانشجویان شان می گویند. آنها می گویند سعی کنید بگیرید و دلسوزی کنید.البته این به این معنی نیست که ما کلاً ترحم را از فایل های ذهنمان دیلیت کنیم و فقط مثل یک آدم بالغ همدلی نشان دهیم، نه! گاهی واقعاً طرف مقابل ما به مقداری دلسوزی نیاز دارد. بعضی وقت ها طرف مقابل ما حس می کند در موقعیت ترحم آوری قرار گرفته، به او ظلم شده و الان باید یکی اول دلش بسوزد و بعد همدلی کند.اما معمولاً کسی که برای درد دل کردن پیشتان می نشیند، با دلسوزی کردن تان فقط حس می کند عزت نفسش لگدمال شده و با دست های خالی از پا درازتر از پیشتان می رود.

همدلی به چه درد می خورد؟
ما کلمه همدلی را بارها در این صفحه به کار برده ایم.اگر یادتان باشد گفتیم کسانی که هوش هیجانی بالاتری دارند راحت تر می توانند با دیگران همدل شوند. اگر یادتان باشد گفتیم برای اینکه خوب و فعالانه گوش بدهیم باید بتوانیم با طرف مقابل مان همدلی کنیم و اگر یادتان باشد هرجا که سخنی از مهارت های ارتباطی با دیگران گفته ایم، نام همدلی هم توی فهرست بوده است.اما این همدلی آن قدر نقش پررنگی در شروع و ادامه یک رابطه انسانی دارد که واقعا ۲ هزار کلمه این ۲ صفحه هم نمی تواند جواب بدهد.

۱-همدلی از تنهایی نجاتمان می دهد.ظاهراً تمام حیواناتی که زندگی اجتماعی دارند-مخصوصاً نخستی ها-یک جورهایی با کل گروه زندگی شان همدلی می کنند؛ یعنی مثلاً اگر یکی از میمون های زروس را طوری شرطی کنیم که تا موقعی که از یکی از دوستان همنوع اش شوک الکتریکی نگیرد از غذا خبری نیست، او گرسنگی می کشد. باورتان می شود؟ مایه خجالت ما انسان هاست، نه؟ به خاطر همین چیزهاست که تولمن-روان شناس رفتار گرای مشهور-می گفت من موش ها را بیشتر از انسان ها دوست دارم!
همه اینها را گفتم که بگویم اولین فایده همدلی این است که ما را از این تنهایی لعنتی نجات می دهد. اگر موقعی که مصیبت می بارد، کسی نباشد که لااقل تا حدی بتواند دنیا را از دید ما ببیند، ما از غصه تلف می شویم. گفتم مصیبت، یاد این بیت افتادم که «ای دوست نزن زخم زبان جای نصیحت/ بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت!»؛ یعنی که بعضی از این ناهمدل هارا که آدم می بیند، ترجیح می دهد همان مصیبت را تنهایی تحمل کند و شریک نخواهد.

۲-همدلی باعث رشد شخصی ما می شود. دومین فایده همدلی این است که ما را رشد می دهد.چطوری؟ یک مرحله از رشد وجود دارد به نام «مرحله خودمحوری».در این مرحله که مربوط به سنین پیش از دبستان است (البته همه شما از آن گذشته اید احتمالاً!)اگر یک خودکار را به شکل عمودی بگیریم جلوی بچه و به او بگوییم این خودکار را جوری بکش که انگار داری از سقف نگاهش می کنی او نمی تواند؛ یعنی او فقط همان خط عمودی را به عنوان خودکار می کشد و نه نقطه کوچکی را که وقتی آدم به جای سقف خانه قرار می گیرد، می بیندش.ولی همین بچه وقتی رفت توی سنین دبستان می تواند خودکار را از همه زوایه ها درک کند و بکشد. این اتفاق در شکل خیلی معنادارترش در روابط انسانی اتفاق می افتد؛ یعنی اینکه آدم هایی که بزرگ تر هستند، بهتر می توانند از زاویه ای که دیگران به یک مسئله نگاه می کنند، مشکل را ببینند.اما این رابطه دو طرفه است؛ یعنی برعکسش هم صادق است. ما هرچه بیشتر همدل باشیم بزرگ تر هم می شویم؛ یعنی به واسطه درک تجربه های دیگران و حس کردن احساسات شان، تجربه های خودمان هم بیشتر می شود؛ آن هم تجربه هایی که با تمام چاشنی های عاطفی شان در ذهن ما ته نشین شده اند. مثلاً تصور کنید که شما بنشینید پای صحبت یکی از دوستان تان که به تازگی یک شکست عاطفی تمام عیار خورده است. او در مورد خاطره هایش می گوید؛ در مورد هزینه هایی که کرده است؛ در مورد وقت هایی که گذاشته است؛ در مورد واکنش های بدی که دیده است؛ در مورد طعنه هایی که شنیده است؛ در مورد رسوایی هایی که داشته است. تصور کنید که تجربه همه این اتفاق ها به واسطه همدلی چقدر آدم را با تجربه تر می کند و مگر بزرگ شدن غیر از این است؟

۳-همدلی باعث می شود تصمیمات بهتری بگیریم.واقعاً اگر این فایده همدلی نبود آدم چه مرضی داشت که دردهایش را بریزد روی دایره و به یک نفر دیگر نشان دهد؟ همدل شدن با دیگران حتماً به معنی این نیست که طرفمان هی بگوید «می فهمم چی می گی» وهیچ نظری هم ندهد. کسی که با ما همدلی می کند، فقط دنیا را از دید ما نگاه نمی کند؛ او چون به هرحال یک آدم بیرونی است و دارد با فاصله و با ترکیبی از دید شما و تجربه ها و هوش خود به مسئله نگاه می کند و از طرف دیگر در بحران احساسی شما قرار ندارد، ممکن است بتواند دریچه های دیگری را هم بر روی شما باز کند؛ یعنی دقیقاً وقتی شما فکر می کنید همه راه ها به بن بست رسیده و چاره ای نیست، یکدفعه یک آدم همدل یک راه جدید پیش پای شما می گذارد و پیشنهاد می دهد که آن راه را هم امتحان کنید.

برای همدلی چه کارهایی را نباید انجام دهیم؟

این که نشد همدلی!
ما هم شده ایم مثل این استادهای زبان انگلیسی که می گویند اول آن چیزهایی را که به عنوان کلمه انگلیسی و تلفظ اش کرده اند توی کله تان، خارج کنید تا بعد برویم سراغ درس.خیلی ها فکر می کنند همدلی یعنی این چیزهایی که می گوییم؛ نکنید این کارها را!

۱-زور نزنید.
بعضی ها که از قضا چندتایی از این کلاس های بازاری آموزش ارتباط مؤثر را هم رفته اند فکر می کنند که باید صد درصد بتوانند خودشان را جای یک نفر دیگر بگذارند تا همدلی کرده باشند. نه آقاجان، این جوری که شما فکر می کنید نیست. اصلاً ماهیت آدم ها جوری است که هیچ وقت نمی توانند صد در صد یک نفر را درک کنند. البته این عیب انسان نیست. اگر این جور باشد که کاربری سوم همدلی می رود به باد؛ یعنی اینکه تجربه های خود ما هم در یک همدلی به درد بخور باید به کار آیند.

۲-نصیحت نکنید.
همین الان فوری بگویم که معنی توصیه اول این نیست که بنشینید نصیحت کنید. نصحیت کردن یعنی اینکه شما خودتان را گذاشته اید در مقام قدرت و طرفتان را در مقام برده.این هیچ بویی از همدلی نمی دهد. نصیحت نکنید. عزت نفس طرفتان را گل نمالید.

۳-از تجربه های خودتان نگویید.
بعضی ها اصلاً عادتشان این است که هنوز حرف طرف تمام نشده دارند در ذهنشان به دنبال تجربه های مشابه خودشان می گردند تا فوری به محض بسته شدن دهان طرف، دهانشان باز شود به گفتن این تجارب گرانبها. من مانده ام اینها چقدر عمر کرده اند که مقابل تجربه های یک نفر، تجربه های باریک و بی ربط دارند!بعضی وقت ها هم کم می آورند و تجربه ها و خواب های دیگران را به عنوان تجربه های مشابه تعریف می کنند. اینکه نشد همدلی! اصلاً اگر طرفتان باهوش باشد، می فهمد که نصف حرف هایش را گوش نداده اید و با ذهن خودتان مشغول بوده اید؛ چه برسد به اینکه حس هایش را درک کرده باشید.

۴-برچسب نزنید.
فوری نروید سراغ طبقه بندی های ذهنی خودتان و مشکل طرف را بگنجانید توی یکی از این طبقه ها و راه حل از پیش تعیین شده بدهید.مشکل هر کس در کل دنیا منحصر به فرد است و راه حل منحصر به فرد خودش را دارد.

۵-درشت و ریز نکنید؛ نگویید «چیزی نیست، بی خیال، حل می شه».
بابا جان،حل نمی شود.اگر می خواست بی خیال شود که مشکلش را به شما نمی گفت.درشتش هم نکنید؛ خود این بنده خدا به اندازه کافی رنج کشیده است، حالا شما هم بگویید «وای چه جوری داری تحمل می کنی؟» و «اگه من بودم تا حالا له شده بودم زیرا بار این دردی که تو می گی»، درست نیست. خیر سرش آمده پیش شما که از مشکل کمی فاصله دارید؛ تا هم خالی شود و هم شاید یک راه حل کوفتی به ذهنش برسد.

۶-راهنمایی بیخود ارائه ندهید.
بعضی وقت ها واقعاً مشکل طرفتان جوری است که کمکی از دست شما بر نمی آید؛مشکل حقوقی، مشکل پزشکی، مشکل روانی.شما فقط می توانید سنگ صبور باشید و حمایت کنید و پیشنهاد کنید که طرفتان به متخصص امر مراجعه کند.

برای همدلی چه کارهایی باید انجام داد؟

این شد همدلی
این پیشنهادهایی را که می دهیم یک جورهایی گام به گام است؛ البته چند گام بزرگ برای رسیدن به یک شخصیت همدل و چند گام کوچک برای فهمیدن یک چرخه همدلی کامل در یک رابطه:

۱-حس های خودتان را بشناسید.
واقعاً تا نتوانید بفهمید که این حس مبهمی که ریخته توی وجودتان و دارد اذیت تان می کند اسمش دلشوره است یا غمگینی، چطور می توانید بفهمید وقتی طرفتان می گوید که دلشوره دارد چه حالی دارد؟ واژه ها همین جور الکی که به وجود نیامده اند. یکی از کارکردهای زبان به وجود آوردن یک سیستم قرار دادی برای همدلی است. تا حالا رفته اید دکتر و او از شما بپرسد که دل پیچه هم دارید و شما نفهمید دقیقاً منظورش چیست؟ گرفتید چه می گویم؟

۲-فکر کنید که اگر خودتان بودید الان چه توقعی داشتید.
این کار یکی از بهترین راه های درک توقعی است که طرفتان از شما به عنوان یک همدل دارد؛ فقط حواستان به این باشد که دقیقاً منظور طرفتان از حرف زدن چیست.بعضی وقت ها طرفتان فقط می خواهد حرف بزند که خالی شود، بعضی وقت ها طرف راهنمایی می خواهد و بعضی وقت ها مستقیماً از خود شما کمک می خواهد. فرق دو تای اول را لااقل حتماً باید بدانید. چه عیبی دارد که بپرسید؛ بپرسید که «فقط می خواهی خالی شوی یا نظر من راهم می خواهی؟».این جوری تکلیف هر دوتان معلوم است.

۳-طرف مقابل را بی قید و شرط بپذیرید.
اگر همین اول بسم الله شروع کنید که «آره، تو همیشه با رفتارهات مشکل ساز می شی» و «دوباره چه دست گلی به آب دادی؟» که طرف حرف دلش را به شما نمی زند!شما از همان اول دارید در مورد او قضاوت می کنید، دارید می گویید که او مقصر بوده است، دارید سهم تقصیر را ۱۰۰ به صفر می اندازید گردن او؛ بعد توقع دارید که او حس کند که شما همدل او هستید؟

۴-فید بک بدهید.
حالا چه غلط و چه درست برداشت خودتان را از حرف های طرفتان بگویید؛ اگر درست بود که او تشویق می شود که احساس هایش را بیشتر بروز دهد، اگر هم نه، لااقل شما از این جهل مرکب بیرون می آیید. فقط بالاغیرتاً، همان اول کار، فیدبک کلامی ندهید؛ بی گدار به آب نزنید، سؤال کنید و تا حدی از حرفتان مطمئن شوید تا فیدبک تان بگیرد.

۵-به زبان بدن طرفتان توجه کنید.
بعضی وقت ها رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون؛ سر درونی که هنوز به کلام نیامده.وقتی که آدم در مورد بدبختی هایش می گوید و می خندد، این خنده خیلی معنادار است. اینجا همدلی دقیقاً یعنی اینکه شما کاری کنید که او گریه کند؛ دقیقاً یعنی این؛ یعنی اینکه او باید احساسات اش را بپذیرد و پنهان نکند. شما که آدم همدلی هستید می دانید که آن مصیبت ها خنده دار نیست. طرف مقابل تان هم می داند اما بروز نمی دهد. وقتی شما بگویید این بدبختی ها که خنده ندارد و ناراحتی خودتان را از مصیبت های طرف نشان دهید، او همدلی شما را کاملاً درک می کند.

منبع: همشهری جوان