۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

حج تمتع

عصر جمعه اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۰ بود . سال آخر دانشجویی پزشکی را سپری می کردم . انترن بخش داخلی بیمارستان رازی رشت بودم . همراه یکی از انترن ها دوری در بخش داخلی بیمارستان زدیم و به اتاق انترن کشیک برگشتیم . خدارا شکر بیمار بدحال نداشتیم . با وجود هوای بهاری و فضای سبز محوطه بیمارستان که از پنجره اتاقمان مشاهده می شد . اما عصر جمعه دلگیر بود . دیدن بیماران بستری در بیمارستان که بعضی مبتلا به بیماریهای ناجوری مثل سرطان کبد ، سرطان معده بودند نیز بر غصه آدم می افزود . زندگیست دیگر . سلامتی دارد ، بیماری هم دارد . در زدند . فرهاد  ( انترن کشیک هم شیف من ) سریع رو پوشش را مرتب کرد و به سمت در اتاق حرکت کرد .صدای مردی را شنیدم که دنبال من می گشت .آقای طاهر نژاد ( معاون فرهنگی بنیاد مستضعفان وجانبازان ) بود . با همان چهره مهربان و متبسم همیشگی .سلام و علیکی کردیم و تعارف کردم تا بنشیند .در ذهنم علت حضور آقای طاهر نژاد را مرور می کردم . عصر جمعه روز غیر اداری حتما بیماری در بیمارستان دارد و یا جانبازی که در بخش ما بستری است و یا …..
آقای طاهر نژاد : علت اینکه روز جمعه مزاحمت شدم یک امر خیر است که باید نظر شمارا هرچه زود تر بدانم تا از صبح فردا پیگیر کارتان باشم .
گفتم بفرمائید ان شاا.. خیر است .
آقای طاهر نژاد : ان شاا.. . راستش امسال اولین کاروان ویژه جانبازان عازم حج تمتع می شود . برای استان گیلان سه نفر جانباز به اضافه دو نفر همراه تعیین کرده اند . باتوجه به تصمیم رئیس بنیاد و سابقه مجروحیت نخاعی شما که مربوط به دوران پیروزی انقلاب اسلامی است ، تصمیم گرفتیم شما را بعنوان یکی از جانبازان گیلانی کاروان ویژه معرفی کنیم . آمده ام نظر شما را بپرسم .
بیدرنگ گفتم : موافقم . چه از این بهتر اما …اما چند سوال دارم . زمانش ؟ هزینه اش ؟ همراهم ؟ مشکلات جسمی ام ؟ مسائل شرعی حج برای ما قطع نخاع ها ؟ از همه مهمتر خودم موافقم اما باید فرصت بدهید به منزل بروم و با پدر و مادر مشورت کنم و اجازه آنها را بگیرم ( آن روز ها ۲۷ ساله بودم و مجرد ) .
آقای طاهر نژاد : خوب مبارک است . چقدر سریع تصمیم می گیری دکتر ؟
گفتم : این دوره دانشجویی پزشکی وادارم کرده است سریع تصمیم بگیرم . البته ان شاا.. که سریع و صحیح باشد .
آقای طاهر نژاد : سفر حج تمتع با کاروان ویژه جانبازان برای شما هزینه ای ندارد . اما در مورد پذیرش جانبازان قطع نخاع سختگیری هایی هست که باید بروم و حلش کنم . در مورد همراه هم شما می توانید یک نفر همراه مرد داشته باشید .بقیه مسائل در دوره آموزشی توضیح داده می شود .همه چیز به سرعت گذشت . پدر و مادرم رضایت دادند اما نگران سختی های حج تمتع و ناتوانی من خصوصا”در مقابل گرما بودند . از طرفی نگران کشتار مجدد حاجیان در مراسم برائت از مشرکان بودند . زیرا ما اولین گروه از حجاج ایرانی بودیم که پس از کشتار حجاج ایران به مکه اعزام می شدیم . اما از طرف دیگر خوشحال بودند که در سن جوانی اولین حاجی واقعی خانواده خواهم بود . مسئولین بنیاد با اعزام مجموعا” سه قطع نخاع با کاروان حج تمتع در آن سال موافقت کردند تا تجربه ای در مورد اعزام اینگونه جانبازان کسب کنند . اردوی آموزشی با حضور روحانیون و مداحان همچون آقای راشد یزدی ، انصاریان ، آهنگران ، طاهری برگزار شد . من در اولین فرصت کتابهایی با موضوع حج همچون خسی در میقات ( جلال ال احمد ) حج ( دکتر شریعتی ) و حج آقای قرائتی تهیه کردم  وسعی کردم با این فریضه الهی بیشتر آشنا شوم .تا آن روز با جانبازان جبهه و جنگ آنقدر مجالست نداشتم . کلا” به علت  مجروحیت قبل از جنگ توفیق حضور در جبهه ها را نداشتم و روحیه و معنویت جانبازان شرکت کننده در اردو برایم جالب بود .با ذکر نام امام حسین ( علیه السلام ) منقلب می شدند . بعضی ها با ذکر نام امام زمان (عج ) بلند بلند ناله می زدند و اشک می ریختند .و من مات و مبهوت از حال معنوی آنان .نمی دانستم به حالشان غبطه بخورم یا نه ؟ آخر تا آن روز نه به فکر حج تمتع بودم و نه امکان به جا آوردن حج را برای خود ممکن می دانستم و نه با موضوع شهر مدینه آنقدر آشنا شده بودم . نه افرادی این چنین عاشق دیده بودم . اما خدا خواست و شد . و خدا برای هر که بخواهد می شود . بعد ها فهمیدم که خداوند در بهترین مقطع زمانی عمرم با گروهی از بهترین مسلمانان مرا به خانه خود برد و …. بعد ها فهمیدم و از علما ی بزرگ شنیدم که سفر زیارتی نه به قسمت است و نه به همت بلکه صرفا ” به دعوت است .دعوت خدای مهربان و دعوت پیامبر و امامان و امام زادگان .البته دعوت آنان دلیل خوب بودن همه دعوت شدگان نیست اما به همه دعوت شدگان عنایت دارند .
بعضی ها را می برند که بالا تر ببرند .
بعضی ها را می برند که از ته چاه غفلت و معصیت در آورند .
بعضی ها را می برند که عاشق ترشان کنند .
بعضی ها را می برند که با غربت پیامبر و ائمه بقیع بسوزانندشان و خاکسترشان را در بقیع بباد دهند .
بعضی ها را می برند تا دلبری کنند . دلشان را ببرند و فرد را بیدل به وطن بر گردانند .

****

کتاب دعا

در فرودگاه جده خدا خدا می کردم که طی مراحل بازرسی ساکها و وسایل متوجه یک جلد مفاتیح الجنان جیبی قطور که درپشتی ویلچرم مخفی کرده بودم نشوند .اگر پیدا می کردند هم مشکلی نبود چون همه ادعیه لازم رایک سری فتوکپی کرده بودم و به صورت لوله ای در اورده و داخل لوله های توخالی ویلچر مخفی کرده بودم . خصوصا زیارت عاشورا ، خدا را شکر کسی پی نبرد . کاروان ما در هتل العطاس شهرمدینه مستقر شد . هتلی با آسانسور های بزرگ و سرویس بهداشتی مناسب که برای افراد ویلچری بسیار مناسب بود . من و آقای کیهان هاشم نیا و آقای ابراهیم طاهر نژاد و دو نفر جانباز دیگر اعضا ء کاروان گیلان بودیم . فاصله هتل تا مسجد النبی بسیار نزدیک بود . در اولین فرصت به زیارت مسجد النبی و قبرستان بقیع رفتیم . در مدینه کاری جز زیارت نداشتیم . چند بار هم صبح پس از اذان صبح اجازه دادند وارد قبرستا ن بقیع شویم . آن سالها اجازه می دادند تا چند متری قبرها برویم و از نرده ها ی آهنی فعلی که در داخل قبرستان بقیع کاشته اند خبری نبود . وقتی با قربت پیامبر و ائمه شیعه و حضرت زهرا ( س ) در شهر مدینه مواجه شدم فهمیدم که چرا یکی از اساتیدم توصیه کرده بود در این سفر همه روزه زیارت عاشورا بخوانم . عصر ها در یکی از سالن های هتل العطاس جلسات سخنرانی و توجیهی داشتیم هر روز یکی از شخصیت های حاضر در حج آن سال برایمان سخنرانی می کردند . مانند حجت الاسلام قرائتی ، آیت الله خز علی ،یک روز عصر آقای لسانی به مداحی مشغول بود:
به کسی چه مربوطه خوب یا بده واسه صاحب خونه مهمون اومده
اگه اون دوسم نداشت رام نمی داد تو میون این خوبـا جام نمی داد

مسجد حضرت زهرا (س)
روزی که کاروان ما را برای زیارت مساجد سبعه (مساجدهفتگانه)در مدینه بردند گرما به شدت آزارم می داد . بریده بودم . اختلاف دمای شدید داخل هتل که مجهز به کولر های بسیار عالی بود و بیرون هتل که دمای بالای ۳۴ درجه در خرداد ماه داشت برای من وحشتناک بود .با اسرار آقای طاهر نژاد برای زیارت مسجد حضرت زهرا ( س) حرکت کردیم . در مسیر کوتاهی که به سمت مسجد منصوب به حضرت زهرا (س) می رفتیم با توجه به ذهنیتی که از مسجد قبا و مسجد ذوالقبلتین و مسجد النبی و کلا ” کلمه مسجد داشتم منتظر بودم چشمم به مکان زیبا که یادگار دختر رسول اکرم حضرت محمد مصطفی ( ص) است بیفتد . اما در کمال تعجب با یک چهار دیواری کاه گلی بدون در بدون سقف مواجه شدم . پرسیدم چرا اسم اینجا را مسجد حضرت زهرا (س ) گذاشته اند ؟ از همراهانم شنیدم که می گویند حضرت زهرا اینجا نماز خوانده است . یا محل بیت الحزان می باشد . به هر حال با کمک همراهانم از چند پله خاکی مقابل در بالا رفتیم و شروع کردیم به خواندن دو رکعت نماز . از همان ابتدای نماز بغض گلویم را گرفت . داشتم خفه می شدم . دوست داشتم داد بزنم …. آخر نامرد ها یادگار زهرا را اینگونه حفظ می کنند .چشمم به دیوار های گلی و کف گلی می افتاد . اشکم جاری می شد . اشک که نه سیلاب اشک و بغض و قرائت نماز ، هق هق سایر نماز گزاران . پس از آن تاکنون به خاطر ندارم چنان نمازی خوانده باشم . از طرفی احساس اینکه در فضایی قرار گرفته ای که سالهای قبل حضرت زهرا (س) در آنجا حضور داشته، نماز خوانده ، (( خدای من در جایی به نماز ایستاده ام که زهرا ( س) به نماز ایستاده است . چقدر برایم بلند شدن از رکوع و سجده مشکل است . دوست داشتم ساعت ها سر بر خاک گذاشته و گریه کنم . اصلا از گریه ناراحت که نمی شدم ، لذت هم می بردم ))
بریم دکتر .
کلمه ای که همراهانم برای کندن من از آن قطعه بهشتی بکار بردند .
بریم
امروز از آن مسجد یا چیزی باقی نمانده است یا اینکه درب ورودی آن را نیز مسدود نموده اند . بالا خره روز خداحافظی فرا رسید .
برای احرام به مسجد شجره رفتیم .
لبیک اللهم …. لبیک لبیک لک لبیک
****

آن سال همه تیپ جانباز ۷۰/ در کاروان ما حضور داشتند . قطع نخاع ، قطع دو پا ، نابینا دوچشم ، قطع دو دست و دو پا و نابینای دوچشم و غیره …… در هنگام انتقال از مدینه به مکه علاوه بر اتوبوس از آمبولانس هم استفاده می شد و قسمت من و یک جانباز اهوازی به نام بلالی یک جمس (GMS ) با راننده عرب شد . موقع اجاره خودرو هم خراب بودن کولر را لو نداد و خلاصه ۵ الی۶ ساعتی که از مدینه تا مکه در راه بودیم. حسابی خسته و گرما زده شدیم . ساعت یک به هتل الفتح رسیدیم و با همان لباسهای احرام استراحت کردیم .
عمره تمتع
ساعت ۱۰ صبح روز بعد همراهانمان ما جانبازان ویلچری را همراه چند روحانی برای انجام عمره تمتع آماده کردند . دلهره داشتیم . هر کس حال خاصی داشت . تو فکر بودم که اگر دیدن خانه خدا که از سنگ و آجر است اینقدر دلشوره دارد وای به حال دیدن خدا و اولیاء خدا در روز قیامت . از هتل که بیرون آمدیم دیوارهای خانه خدا مقابلمان بود .
” شهریار تو اینجا چکار می کنی ؟ اصلا ” تو چقدر آروزی حج تمتع داشتی ؟ تو که حتی در ایام ماه مبارک رمضان دعا های مربوط به تقاضای حج را در شبهای قدر عمدا” نخواندی . چرا که خود را نه مستطیع می دیدی نه قابل . خدایا حالا که لطف کردی تا اینجا من را آوردی کمک کن اعمال حج رو درست انجام بدم”
به خودم آمدم جلوی یکی از در های خانه خدا بودیم . مامور های مسجد الحرام جلوی ویلچر ها را گرفته بودند و می گفتند . باید از کجاوه و یا کالسکه های ویژه مسجد الحرام استفاده کنید و نباید از ویلچر های شخصی استفاده کنید . در ان هوای گرم و با آن شوق و اشتیاق برای دیدن خانه خدا این وقفه بسیار آزار دهنده بود . بالاخره رضایت دادند . همراهانمان بسرعت ویلچر را می رانندند . می خواستند تا شرطه ها پشیمان نشده اند مارا وارد محوطه مسجد الحرام کنند . در آن عجله و دلهره و….. ناگهان چشممان به خانه خدا روشن شد . گریه می کردم شکر می کردم . شرمنده خدا بودم . قابل این لطف الهی نبودم بقیه جانباز ها هم مشغول ذکر و دعا و صلوات و مناجات بودند.
مشغول اعمال عمره تمتع شدیم. طواف و سعی بین صفا و مروه ….. آفتاب آنقدر داغ بود که پوست پشت پاهایم همچون چغندر قرمز شده بود . و اسپاسم گرفته بود . در هنگام سعی بین صفا و مروه از خدا خواستم که همت و پشتکاری هاجر وار به ما بدهد . پس از نماز پشت مقام ابراهیم (ع) دیگر قادر به تحمل گرما نبودم . به ظهر نزدیک می شدیم و آفتاب مستقیم به جمجمه مان می تابید .
خدا رو شکر هیچ مشکلی ندارم
آن روز ها(۱۳۷۰) موبایل وجود نداشت . یک روز در هتل در یکی از اطاق ها مسئولین کاروان برای تک تک جانبازان یک تماس تلفنی با ایران برقرار می کردند . در راهرو پشت هم صف ایستاده بودیم . نزدیک در ورودی اتاق مذکور بودم که صدای یک جانباز را می شنیدم . ” حالم خوبه، خدارو شکر ، مشکلی ندارم ، عمره تمتع را انجام دادیم ، بچه ها خوبن ؟ سلام برسون نه نه مشکلی ندارم”
صدایش را نمی شناختم وقتی از اتاق خارج شد چشمم به جانبازی افتاد که از روز اول این سفر هر گاه نگاهم به او می افتاد منقلب می شدم . جانبازی با مجروحیت قطع دو دست و دو پا از زیر زانو و نابینا دو چشم . وقتی یاد حرفهایش پشت تلفن می افتادم ؛ تعجب می کردم . خود را جای او می گذاشتم . من با وضع جسمی او نمی توانستم صبر کنم . خداوند به اندازه صبر انسان ها به آنها مصیبت وارد می کند .

عقل بعضی ها به چشمشان است
خرید سوغاتی ما را نیز به بازار می کشاند . فروشنده هایی که افغانی و پاکستانی و عرب بودند اما مثل بلبل فارسی صحبت می کردند . به سنت چانه زنی ایرانیان هم وقوف کامل داشنتد . یک روز به یک فروشگاه پارچه فروشی در نزدیکی هتلمان رفتیم . پس از خرید فروشنده پاکستانی گفت : حاج آقا خدا را شکر که شما سالم هستید . گفتم چه طور ؟ گفت : یک آقای دیگر از کاروان شما آمد که خیلی وضعش از شما بدتر بود . گفتم : سوار صندلی چرخدار بود ؟ گفت بله اما … آهی کشید و با ناراحتی ادامه داد : خیلی مریض بود . دوتا پا نداشت . این رو که گفت من و همراهانم به سختی جلوی خنده مان را گرفتیم . آقای طاهر نژاد برایش توضیح داد این آقا قطع نخاع است . اما به خرجش نمی رفت . بعد از آن صحبتهای آن فروشنده کاملا” درک کردم که خیلی از افراد جامعه به فرد قطع نخاع فقط به دیده فردی می نگرند که نمی تواند راه برود . و هیچ مشکل جسمی دیگر مانند بیماری کلیوی ، گوارشی ، پوکی استخوان ، زخم بستر ، استخوان سازی نابجا ، بی حسی و افسردگی و….. ندارد .

منبع : نویسنده «دکتر شهریارعلی اکبری نیا» – انتشار: مرکز ضایعات نخاعی جانبازان