۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

تصادف رانندگی -قسمت سوم

باصدای زنگ تلفن ازخواب پریدم.ساعت چهارعصربود.

بله.بفرمایید.

سلام دکترجان.باقری ام

سلام.حاج اقا.بفرمایید

مزاحم استراحتت شدم ؟

نه، نه درخدمتم.

حال حاج رحمان خوب نیست.من آلان منزلشان هستم.

پرسیدم:خدا بد نده.مشکل شون چیه؟

گفت:ازدیشب تب ولرزکرده.بی حاله.تهوع واستفراغ هم داره.

پرسیدم:علائم دیگه چی؟رنگ ادرارش پررنگ مثلارنگ چای نشده؟مثانه زودبزودبمقدارکم ادرارتخلیه نمی کنه؟حالت گر گرفتگی توی سروصورتش دیده نمی شه؟دردپهلو نداره؟

حاج باقری پشت تلفن سئوالاتم رایک به یک از جانبازویاهمسرش می پرسید وجواب می داد.پاسخ همه سوالات مثبت بود.

گفتم:حاج اقا.ای کاش همون دیشب به من اطلاع می داد.بنظرم عفونت شدیدادراری گرفته والان هم عفونت به کلیه هاش رسیده(پیلونفر یت)وباید توبیمارستان بستری بشه.”

ازپشت تلفن صحبتهای جانبازوهمسرش راباحاج باقری می شنیدم.راضی به بستری شدن نبودند.

“دکترجان.اگر بتونی متخصص کلیه بیاری منزل حاج رحمان رو ویزیت کنه خیلی خوبه؟

گفتم:حاج آقا  الان خودم میا م منزل حاج رحمان وتصمیم می گیر یم چکاری بصلاحه .”

خداحافظی کردم.حاج باقری مضطرب بودعلاوه برمسئولیت اداری سالهاسابقه دوستی باحاج رحمان داشت.من هم چند سالی بودکه باایشان آشنا شده بودم واززمان حج تمتع دوستی وعلاقه ام به ایشان چندبرابرشده بود.انسانی مدیر،مدبر،باتقوا،ازخودگذشته وپرتلاش بود.

طبق معمول برادرم راهمراه خودکرده وبسوی منزل بیمارحرکت کردیم.

چندماهی اززمان دریافت گواهینامه رانندگی گذشته بود.دیگربه رانندگی باخودروپیکان باگیربکس  غیراتوماتیک وکنترل دستی مکانیکی عادت کرده بودم.اعتمادبنفس خوبی هم داشتم.

درمنزل بیمار پس ازمعاینه ومواجهه باحال عمومی به جانبازتاکیدو اصرار  خودرابه حاج باقری وجانبازوهمسرشان گفتم.پذیرفتند.

گفتم:حاج آقامن با برادرم به بیمارستان میریم تاترتیب مقدمات بستری حاجی روبدیم.شماهم بیمار روبه بیمارستان منتقل کنید.

ازخانه حاج رحمان  خارج شدیم .درهنگام رانندگی تصاویرذهنی نگاه نگران همسر جانباز ،اضطراب حاج باقری وضعف شدید جانبازمدام جلو چشمم رژه می رفتند.احساس راننده های اورژانس راداشتم .می خواستم باحداکثرسرعت وحداقل زمان به بیمارستان برسم.انگارحاجی بابرانکاردعقب ماشینم حضورداره!!

برای کوتاهتر شدن مسیرواردخیابانی که هنوز اسفالت نشده بود شدم.درانتهای  این خیابان فرعی بایستی به سمت راست پیچیده و واردخیابان اصلی می شدم.سر خیابان نگاهی به سمت چپ کردم.خودرو یی درنزدیکیم نبود.باسرعت فرمان را به سمت راست چرخاندم و وارد خیابان اصلی شدم اما، امانتوانستم سریع فرمان رابرگردانم .یعنی بجای ۹۰درجه حدود۱۲۰درجه بسمت راست چرخیدم.

چشمتان روز بدنبیند ازسمت چپ با دوماشین پارک شده زدم.البته به سه خودرو.چون دومی خلاص بود وخورد به سومی!!!!!!!!!!!!!!!

درسمت مسافربازنمی شد  ، محمد ازدرعقب پیاده شد.وقتی که قسمتهای آسیب دیده ماشین من رانگاه کردلبخندغم انگیزی زد و دستش رامثل باد بزنی که سمت من گرفته باشد تکان داد.یعنی گل کاشتی!!!!!

راننده وسرنشینان خودرو اولی پیاده شدند وراننده که لهجه تهرانی داشت گفت:داداش ماشین من چیزیش نشده.سپرش گرفته به درعقب ماشینت.انصافادست به فرمونت حرف نداره.احتیاط کن.

کارشناسهای مردمی هم که شاهدتصادف بودن آمدند:

-جانبازه؟

-فرمانش قفل کرده؟

-ترمزش قفل کرده؟

-راننده نیست؟

-دادش چی شده.بیاپایین .ماشینت داغون شد.گلگیرجلو،درجلو،درعقب همه اسیب دیدن،

با این یکی سلام وعلیک کردم.گفتم جانبازم ونمی توانم پیاده شوم.حواسم پیش حاج رحمان بود.نکنه زودترازمن به بیمارستان برسه وسرگردان بشه.

توهمین فکرهابودم که راننده خودرو دوم هم پیدا شد.نگاهی به صحنه تصادف کردوگفت:اقا چی شد؟  برایش توضیح دادم که بادست رانندگی می کنم ونتوانستم بموقع خودرو را به حالت مستقیم درآورم.

باشنیدن سخنان اندوه بارمن دوباره به خودروهانگاهی انداخت وبرگشت وگفت :سپرماشین من گلگیرجلو ودر جلوی ماشین شما رو فروبرده.ماشینم توری نشده.اجازه بدی برم.

من هم ازخداخواسته عذرخواهی کردم.

نگاهی به خودرو سوم انداختم.پیکان قرمزمدل ۵۸٫دراثربرخوردخودرو دومی قسمتی ازسپرعقبش که اصطلاحابه ان گل سپر می گو یندفرورفته بود.اندازه یک توپ پینگ پنگ.

دیرشده بود.به محمدگفتم مراپیاده کن.سوارویلچرشدم.به اوگفتم:یک تاکسی بگیرمرابه بیمارستان ببرد.مدارک خودرو را به او دادم تادرزمان مراجعه پلیس ارائه کند.منتظرتاکسی بودیم که آقایی از آن دست خیابان به سمت پیکان قرمز رفت در آن راباز کرد.تاماشین راروشن کندمحمدبسو یش رفت.

اقاببخشید.لطفاپیاده شید.!

چرا؟

محمدبادست ماشین مرابه اونشان دادوگفت این پیکان آبی زده به ماشین شما.

راننده مردپنجاه ساله بود.تیپ کارمندی داشت.کت وشلوارسرمه ای،جلیقه،سرووصورت اصلاح کرده وموهایی شانه کرده البته به استثنای وسط وجلو سرکه قابل شانه کردن نبود.یعنی مویی نبودکه شانه شود.

راننده پیاده شد عقب  ماشین رانگاه کرد.بعدهمراه محمدنزدمن آمدند.

سلام.گفتم ودستم رابرای دست دادن درازکردم.دست داداماعلیک نگفت؟

باخودگفتم”خدایا چراباهرکس تصادف می کنم جواب سلام مرانمی دهد.موردقبلی که سرطان حنجره داشت”

باخجالت به صورتش نگاه کردم وگفتم :آقامن پزشکم.الان هم یک مریض اورژانس دارم که باید بروم بستریش کنم.این هم کارت نظام پزشکی وکارت ماشین وکارت بیمه .اجازه بدهیدمن بروم.برادرم درخدمت شماست.

بازهم حرف نزد.متوحه شدم بادست گونه راستش راگرفته(همان لپ).

ازبین کارتهایی که نشانش داده بودم کارت نظام پزشکی ام راگرفت وکامل خواند.تصویرکارت رابامن تطبیق داد.دوباره به ماشینش نگاه اندوه باری کرد  انگارکه یک تریلی ۱۸ چرخ ازپشت زیرش گرفته باشد.

گفت:من نمی تونم صحبت کنم چون همین الان دندونم روکشیدم به احترام اینکه پزشک هستی ازشماخسارت نمی خواهم.تشریف ببرید

گفتم:حاج آقا خسارت روبیمه می دهد نه من

گفت :نه بفرمایید

تشکر کردیم وراه افتادیم.خداوکیلی هم آنقدرخسارت ندیده بود.

خداروشکر زودترازحاج رحمان رسیدیم.پس ازبستری ایشان به صافکاری رفتیم وسایر قضایا.

سه ماه بعد:

پس ازسه ماه روزی برای دریافت اولین قسمت وام ششصد هزارتومانی ناچارشدم همراه یکی ازدوستانم باویلچربه بانک بروم.زمانیکه پشت باجه منتظربودم نگاه مردی که دراتاق شیشه ای ریاست نشسته بودتوجه ام راجلب کرد.دوستم چک رانزدهمان آقابرد.امضاء کردوصحبتهایی بین انان ردوبدل شدوبه اتفاق دوستم نزدمن امد.سلام علیک کردیم.پرسیدمرابجا نمی اورید.؟ گفتم :نه متاسفانه.

گفت :اون روز دندانم راکشیده بودم.شمازده بودیدبه عقب ماشین من.

یادم امدخودش بود.دوباره عذر خواهی کردم وپولهایی راکه مسئول باجه داده بودبه ایشان تعارف کردم.

گفت:نه قر بان فدای سرت.مابیش ازاینها به شمامدیونیم.شما هم جانبازی وهم پزشک .بفرمایید.خیر پیش.

خداحافظی کردیم.همینکه ازبانک بیرون امدیم  دوستم گفت:عجب ادمیه؟

گفتم:اره آدم خیلی خوبیه.

گفت :نه بابا.من که رفتم پرسید:این آقادکتره؟ گفتم: بله.گفت:خودشه .اقاچشمت روزبد نبینه چندماه پیش ازدندانپزشکی اومدم بیرون.دیدم ماشینم درب وداغون شده.ولی به احترام پزشکی ازش گذشتم

شش ماه بعد:

همراه پدرم  برای گرفتن قسمت دوم وام به همان بانک رفتیم.من درماشین نشستم.پدرم حواله را  آوردتاامضاء کنم.می خندید.گفت :رئیس برایت سلام رسانددوباره جریان تصادف رو با آب وتاب برایم تعریف کرد میگه زدی ماشین رودرب وداغون کردی.

نه ماه بعد:

بابرادرم برای گرفتن اخرین قسمت وام به بانک رفتیم.رئیس بانک تاحواله ام رادیددوباره داغ دلش تازه شد.به برادرم گفت:اون روزشما باایشون بودی.بهش بگوخیلی احتیاط کنه.من که ازحقم گذشتم اماخیلی هااینطوری نیستند.

نتیجه اخلاقی:

بامنت گذاشتن به کسی که به اونیکی کرده ای اجرخودراضایعه نکن.

نتیجه علمی:

جانباز ومعلول قطع نخاع گرامی فرمان خودرو  شما قانونا بایستی هیدرولیک باشد تابتوانیدبه راحتی ان رابچرخانید تامثل بعضی هابا سه خودروپارک شده تصادف نفرمائید  .

بیت:

بارغم عشق اوراگردون نداردتحمل                                 چون می تواند کشیدن این پیکر لاغرمن

البته منظورشاعرخدابیامرزازبارغم فرمان پیکان  وازپیکرلاغر عضلات آترفی(تحلیل رفته ولاغر)شده دستها وپاهای اسیب دیدگان قطع نخاع گردن می باشد.!!!!( به این می گویند تفسیر نامیزان)

منبع :  نویسنده «دکتر شهریارعلی اکبری نیا» – انتشار: مرکز ضایعات نخاعی جانبازان