۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

به یاد دوست بزرگ و بزرگوارم، خانم صدری بزرگ نیا

من سعادت نداشتم خانم فاطمه بزرگ نیا را ببینم. سال ۱۳۸۰ بود که برایم ایمیل زد و به خاطر راه اندازی دوبارۀ صفحه با معلولین روزنامه اطلاعات تشکر کرد. من هم متقابلا از ایشان تشکر کردم و با خود فکر کردم باید روزی به دیدارش بروم اما دیر کردم. یک سال بعد، خبر فوت فاطمه را شنیدم. آرزوی دیدارش در دلم ماند.

فاطمه بزرگ نیا (۱۳۸۱ -۱۳۱۷) از سن چهار سالگی به فلج اطفال دچار شد. از همان زمان مادرش خانم صدری بزرگ نیا (با نام اصلی: صدرالملوک سهامی) پرستار و یار و غمخوارش شد. در نبود وسایل کمکی امروزی، مادر فاطمه عصایش بود، ویلچرش بود، بالا بَرَش بود. فاطمه تا وقتی کوچک بود، جا به جا کردنش آسان تر بود اما حتی در بزرگسالی هم مادرش همراه و مراقبش بود. فاطمه بزرگ نیا، که از تمامی بدنش، فقط یک انگشتش حرکت داشت، مترجمی زبردست شد و با اشتغال در سازمان بهزیستی، توانست استقلال مالی پیدا کند. او از فعالان حقوق افراد دارای معلولیت و یکی از چهره‌های اثرگذار در این حوزه بود؛ نقشی که بدون حضور مادرش خانم صدری بزرگ نیا، شاید تقریبا غیرممکن می‌شد.

بعد از فوت فاطمه در سال ۱۳۸۱، انتشار خاطراتش را به سفارش آقای دکتر محمد کمالی، در روزنامه اطلاعات شروع کردم. انتشار این مجموعه (که بعدا در کتابی با عنوان “یک عمر انتظار” از سوی انجمن باور منتشر شد) فرصتی فراهم کرد تا به دیدار خانم صدری بزرگ نیا، مادر فاطمه بروم. از همان اولین دیدار، ارتباط خوبی بین ما برقرار شد و رابطه کاری و رسمی جای خود را به ارتباطی صمیمی و دوستانه داد. خانم بزرگ نیا با اینکه در دهۀ ۸۰ زندگی‌اش بود، به یکی از بهترین دوستان زندگی‌ام تبدیل شد؛ زنی مهربان، فهمیده و صمیمی که هم صحبتی با او و شنیدن خاطرات تلخ و شیرینش، جذابیت زیادی برایم داشت.

تقریبا ماهی یک بار به دیدارش می‌رفتم. گاهی با هم شام می‌خوردیم و من مشتاقانه پای حرف‌هایش می‌نشستم. همیشه از دخترش فاطمه می‌گفت. لفظ “فاطی” هیچ وقت از دهانش نمی‌افتاد. همیشه می‌گفت آخر شب، تمام وقایع روزانه را برای فاطی طوری تعریف می‌کند گویی او همانجا، روی همان تخت نشسته است. او فاطی را در لحظه لحظه زندگی‌اش می‌دید.

خانم بزرگ نیا هر دوهفته‌ یک بار به من زنگ می‌زد و مشتاقانه جویای احوالم می‌شد. من هم متقابلا با او تماس می‌گرفتم و دوست داشتم از احوالش باخبر باشم. رابطه دوستانۀ خوبی داشتیم. به خاطر سن و سالی که از او گذشته بود و تجربه‌هایش، تلخ و شیرین‌های زندگی که از سر گذرانده بود، بزرگواری و مناعت طبعش، رابطۀ دوستانه ما هر روز بهتر و قوی‌تر می‌شد؛ ارتباطی که هیچ سوء تفاهمی در آن نبود. گاهی با لبخندی همراه با تعجب به من می‌گفت “چقدر خوشحال می‌شوم که جوانی مثل تو به دیدارم می‌آید و احوالم را جویا می‌شود”. گاهی بعضی دوستان نزدیکترم سر به سرم می‌گذاشتند که چطور خانمی به آن مُسنی، دوست صمیمی من است اما چند باری که دوستان را همراهم به دیدارش بردم، همگی تصدیق کردند که در هم صحبتی و خوش مشربی‌اش، فاصلۀ سنی را از یاد برده بودند.

خانم بزرگ نیا روزی با مهربانی به من گفت که هیچ اشکالی ندارد اگر او را “مامان صدری” صدا کنم؛ همان لفظی که فاطی و دیگر فرزندانش او را خطاب می‌کردند. از همان زمان برایم مامان صدری شد. دوستش داشتم چون خانمی فهمیده و بزرگوار بود، مهربان بود، گشاده دست و نیک اندیش بود، تمامی صفات خوب آدمی را در خود جمع کرده و پرورانده بود. مصداق واقعی این مصراع بود که: “آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری”. منهای فضایل بی‌شمار اخلاقی، گنجینه‌ای ارزشمند از بخشی از تاریخ ادبیات ایران بود. بسیاری از شاعران و ادیبان و موسیقدانان معاصر ایران را از نزدیک دیده بود و با آنها روابط خانوادگی داشت. پر از خاطره بود از روزهایی که با هر یک از آنها معاشرت داشت.

دوستی من و مامان صدری پنج-شش سال در ایران به همین منوال برقرار بود. مدتی بعد از آمدنم به امریکا، مامان صدری هم برای دیدار پسرش به امریکا آمد. اما من در شرق بودم و او در غرب. گاهی با هم تلفنی حرف می‌زدیم. دوست داشتم به او سر بزنم اما فاصلۀ زیاد و معذورات دیگر، اجازه نمی‌داد. مامان صدری دو – سه مرتبه به امریکا آمد و من هر بار با او تلفنی صحبت می‌کردم. اما از دو سال پیش که وضعیت جسمی‌اش رو به افول گذاشت، دیگر به امریکا سفر نکرد. آرزو داشتم بار دیگر او را ببینم، در آغوشش بکشم و صدای قشنگ و مهربانش را از نزدیک بشنوم. اما نشد.
مهربان ترین دوست من از دنیا رفت، در حالی که بارها به من گفته بود بی صبرانه در انتظار دیدن فاطمه‌اش است.
حالا یقین دارم با اوست، با عشق همیشگی‌اش فاطی.

پی نوشت۱: آقای دکتر یوسف بزرگ نیا، رئیس اجرایی مرکز تحقیقات زلزله در دانشگاه برکلی، و همسرش خانم دکتر الهه انسانی، استاد دانشگاه استنفورد امریکا، از مفاخر علمی ایران در امریکا هستند. آقای دکتر بزرگ نیا، پسر خانم صدری بزرگ نیا و تنها فرزندی است که از آن مرحومه به جا مانده است. فاطمه بزرگ نیا در کتاب خود “یک عمر انتظار” از کمک‌ها و همراهی‌های برادرش یوسف و همسر ایشان، به خوبی یاد کرده است.

پی نوشت ۲: مراسم گرامیداشت خانم صدر الملوک سهامی (بزرگ نیا)، روز سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳ از ساعت ۴ تا ۴ بعد از ظهر در هتل بزرگ تهران (تقاطع ولیعصر و مطهری) برگزار خواهد شد.

نگین حسینی، روزنامه نگار و پژوهشگر ارتباطات و مطالعات معلولیت

انتشار: انجمن معلولین ضایعات نخاعی استان تهران