۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

به یاد خانم دکتر و معلم مهربان فاطمه حاج میرفتاح

ثانیه ها آنقدر تند تند به هم وصل می شوند که سخت باور می کنم حتی می توانند دو سال را گویی به اندازه  ی یک چشم بر هم زدن، به هم ببافند. آن قدر غافلم از این ثانیه های موذی که گاه انگار از خوابی سنگین بیدار می کنند و می بینم ناغافل و چه تلخ، یکی از بستگانم، همان ها که جایی گوشه ی دل م، وجودم، به آن ها بسته شده، افتاده و رفته است؛

افتاد

آن سان که برگ

– آن اتفاق زرد –

می افتد.

… او «سبز» بود و «گرم» که افتاد!/[i]

و نهایتش اینکه کسی زنگ میزند که: بیست و دوم خرداد، سالگرد درگذشت خانم دکتر فاطمه حاج میرفتاح نزدیک است.

در زندگی گاهی با آدم هایی آشنا می شویم که به اصطلاح قدیمی ها، بر پیشانی شان نوشته اند: تأثیر.

در زندگی گاهی با آدم هایی آشنا می شویم که زندگی و هستی شان می شود تأثیر. به نظرم اینها، همان هایی هستند که لاجرم سخن شان بر دل می نشیند. آنچنان سخنانی که آرام جان های خسته و سرگردان می شوند و آدم ها را سرشار از امید و آگاهی می کنند.

می گویند خداوند آنقدر عادل است که زن و مرد را به تساوی، انسان آفرید، اما… زن باشی و مادر باشی و به دنبال نقطه های اوج زندگی و ناگاه یک حادثه، فقط یک حادثه، آنچنان مسیر زندگی ات را عوض کند که ببینی نشسته ای، یکه و تنها. تولدی دیگر نصیبت شده که به تصور خیلی ها مرگ بهتر است از … و بر که می گردی، درمی یابی آگاهانه، شاید ناآگاهانه، تو را در آستانه ی فصلی سرد رها کردند.

به تقویم م نگاه کردم. به بیست و دومین روز خردادش.

خانم دکتر عزیزم[ii] ! این سطرهای پراکنده را برای تو می نویسم که می دانستی چگونه فصل های سرد نیستی را با گرمترین رنگ های زندگی هستی ببخشی.

صدای سالخورده ات از پشت خطوط تلفن در گوشم هنوز زنگ می زند که چگونه تلاش می کردی بدانم شادابی و درد را کتمان می کردی، با همه ی واقعیت تلخ ش.

اگرچه سال های آخر  زندگی به جبر بیماری ترک وطن، تو را به آغوش یکدانه فرزندت بازگرداند اما می دانستیم که چطور از ینگه دنیا تشنه ی شنیدن خبرهای مسرت آمیز از رعایت حقوق افراد دارای معلولیت در ایران خودت بودی.

بانوی مهربان! باید برای تو بنویسـم که می دانستی گشـایش مسیـر زندگی برای آدم ها، در جایی آنها را “ندیده اند” چه دشوار است.

اما دست هایم خالی ست! دوست داشتم خبری داشتم. از همان ها که مشتاق شنیدنش بودی، از پیشرفت زندگی مان، تلاش فعالان و مسؤولان. اجرای قانون ها… اما چه کنم که هنوز هم دست هایم خالی ست و دلگیرم. سخن را تا سخن رانی همه از بر شده اند ولی بازار عمل سکه هایش تقلبی است. خیلی ها بیشتر از گذشته، در جستجوی نردبان ترقی اند.

 خلاصه ی درد ما هنوز هم سه تاست؛ یکی ندانستن. دومی دانستن و تظاهر به ندانستن که گاهی، برخی دانایی شان را ارزان می فروشند و سومی دانستن و نتوانستن که گاهی هزار کار می کنند که نتوانی.

می دانم! چاره ای نیست. گاهی خوبی اش به این است که شاید بتوان به خردک شرری دل بست. “در اجاقی/ طمع شعله نمی بندم/ خردک شرری هست هنوز؟”[iii]

دلم می خواهد همه، نه فقط افراد دارای معلولیت و خانواده هاشان، بلکه همه بدانند، تو چگونه از حادثه تلخ یک تصادف، یک حماسه ی انسانی ساختی.

همه بدانند نشستن ت روی صندلی چرخ دار همان زندگی بود در نهایت ایستادگی. دلم می خواهد همه ی مادرها و پدرها بدانند تو از روی صندلی چرخ دارت، نه زندگی خودت، بلکه زندگی آرش عزیزت و زندگی خیلی های دیگر را هدایت کردی. مادر بودی. استاد بودی. دوست می شدی تا مشاور باشی و فانوست را بالا می گرفتی که راه را با همه ی پستی ها و بلندی های واقعی اش نشان بدهی.

خانم دکتر عزیزم! روحت قرین آرامش. دو سال گذشت از نبودن جسم نازنینت اما سردی خاک هم گرمای وجودت را انکار نمی تواند… هنوز هم خیلی ها وقتی می خواهند مثال بزنند، خاطره ی شجاعت شورانگیز زندگی تو را شاهد می آورند.

دکتر میرفتاح عزیز! تو بنیان بسیاری از فعالیت ها و حرکت ها را گذاشتی که امروز ما تلاش می کنیم برای از دست نرفتن و تداوم ش.

بنیان ورزش معلولان در دانشگاه ها، انجمن ضایعه نخاعی معلولان تهران ولی از همه مهم تر اینکه؛ تو هم یکی از بنیان گذاران حمایت از انسانیت بوده ای آنقدر که هنوز هم، دلمان که می گیرد برایت سطرهایی پراکنده می نویسیم و خجالت می کشیم که پایان ش را با نومیدی ببندیم.

روح ت همیشه قرین آرامش و سرشار از بخشایش پروردگار

 


[i]  دکتر قیصر امین پور

[ii] دکتر فاطمه حاج میرفتاح یکی از پیشروان ورزش جانبازان و معلولان ایران، استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت بدنی وعلوم ورزش یک سال پیش دار فانی را وداع گفت. دکتر میرفتاح در سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شد و در سال ۵۷ در اثر تصادف دچار آسیب نخاعی گردید و سالها زندگی با صندلی چرخدار را تجربه کرده و الگوی زندگی بسیاری از معلولان بود.  وی سرانجام علی رغم میل باطنی به دلیل بیماری کلیوی و دیالیز ، ناچار به آمریکا سفر کرد و همواره، حتی از فرسخ ها آنطرف تر از مرزهای کشور، مشوق بسیاری از هم نوعان ایرانی خود بود.

[iii] مهدی اخوان ثالث

آرزو قنبری

اردیبهشت ۱۳۹۱

http://sodaayi.persianblog.ir