۰۲۱ - ۸۸۰۰۱۳۶۱ کمک‌های مردمی

امتحان رانندگی

این داستان برای یکی ازدوستانم اتفاق افتاده است نه برای خودم.

****

“بهمن جان دست بردار.باشرایط تورانندگی ممکن نیست .تازه اگرهم بتونی خطرناکه.اگربه جونیت رحم نمی کنی به اون زنه بیچارت رحم کن.

بهمن:نه بابا اونجورهام نیست .چندوقته که دارم توتهرون  تمرین می کنم.فقط نمی خوام تو تهرون امتحان بدم.الان هم که زنگ زدم بخاطراینه که شما یارئیس بنیادسفارشم روبه راهنمایی ورانندگی بکنید تاامتحانم رو آسون بگیرن.

-بهمن جان مگه نمی گی که رانندگی بلدی؟

-آره

-خوب.دیگه سفارش برای چی؟

-همینجوری

حس کردم از دستم ناراحت شد.ادامه دادم:اما پیشنهادم به شمااینه که شلوغش نکنی .مثل همه آدمهای دیگه ثبت نام کن وامتحان رانندگی بده.سفارش باعث میشه که ازاول بهت شک کنند.وچه بسا سخت تربگیرند

بهمن:باشه.خداحافظ.خواستم بیام رشت خبرت می کنم.”

بهمن جانباز۷۰درصدقطع نخاع گردن است.زمانی که دانشجوی سال اول خلبانی بودهمزمان باعملیات کربلای پنج یک ماه مرخصی شخصی می گیرد وبه صورت داوطلبانه وبسیجی خودرابه جبهه جنگ می رساند.همیشه درباره ان روزهامی گوید:

“وقتی ی کماه مرخصی ام تمام شد آنقدرصفاوصمیمیت وخلوص رزمندگان مجذوبم کرده بودکه باخودگفتم بهشت رابگذارم کجابروم؟آنقدراینجامی مانم تاشهیدشوم”

آن روزهاکه می خواست امتحان رانندگی بدهدساکن تهران بود. اززمانی که پژو۲۰۶اتوماتیک گرفته بود هوای رانندگی به سرش زده بود.شاید آرزوی خلبانیش تاحدی تحقق می یافت؟ازنظرجسمی قطع نخاع گردن ازمهره گردنی پنجم بود و این مجروحیت باعث شده بودکه مبتلا به فلج چهاراندام شود.منتها بازو وساعد و مچش مقداری حرکت داشت.استخوان سازی اضافی یا بیجا درمفصل ران(هیپ)داشت که نشستن روی صندلی رابرایش مشکل کرده بود.اسپاسم هم داشت که بازامکان ایجاد عدم تعادل راحین رانندگی بیشتر وبیشترمی کرد.اینهاهمه باعث می شدکه به عنوان یک پزشک بارانندگی او موافقت نکنم.

یک ماهی ازصحبت تلفنی من وبهمن گذشته بود.امیدواربودم که منصرف شده باشد.تااینکه یک روز تلفن زد .پشت تلفن می خندید.

کجایی بهمن؟

-رشت هستم

-خوب به سلامتی چرا می خندی؟

-اخه گواهینامه رانندگی گرفتم .

-به به مبارکه.احسنت به این همت .عصر میام می بینمت.

ازتعجب شاخ درآورده بودم.اخه بااون وضعیت جسمی چطورتونسته رانندگی کنه.می گفت ازتهران تارشت روخودش رانندگی کرده.

منزل پدری بهمن درحاشیه شهر رشت بوددرحاشیه مرداب عینک(این منطقه به این دلیل عینک نامیده می شودکه عکس هوایی ان شبیه عینک است.شیشه های عینک ازتجمع اب تشکیل شده است)بود باغی بزرگ ودارای درختان تنومند.

پاییزبود و خش خش برگهای زرد زیرلاستیک ویلچر برایم لذت بخش بوداحساس راه رفتن روی برگهای پاییزی قبل ازمجروحیت خصوصاپاییز۱۳۵۷یعنی آخرین ماههای راه رفتنم رایادآوری می نمود.

بهمن درقسمتی ازباغ درکناریک میزچوبی بساط چایی وشیرینی گذاشته بود ومنتظرم بود. پس ازاحوالپرسی وتعارفات رایج شروع کردبه تعریف جریان امتحان رانندگی.

بهمن بالبخندگفت:

”     یکی دوروزقبل برادرم محمود رو فرستادم برای ثبت نام امتحان رانندگی ،همانطوری که توصیه کرده بودی بی سرو صداوبدون سفارش کسی .امتحانم درست یک روز پس ازروزجانبازبرگزارمی شد.صبح همراه محمود رفتیم .پس ازموفقیت درامتحان ائین نامه به محمودگفتم من روی ویلچر می نشینم قبل از اینکه برای گرفتن بیایند ،شمابیاتامن پشت فرمان بشینم.زودتربیا.

محمودرفت ونیم ساعت بعدهمراه دوافسربرگشت.هردوسلام نظامی کردند وبا من روبوسی کرده وروزجانباز راتبریک گفتند.

یکی ازافسرهاپرسیدبرای امتحان اماده ای؟

گفتم:بله.ولی تاپشت فرمان بشینم معطل می شید به برادرم گفته بودم زودتربیاد.

افسردیگرکه جلوترایستاده بود و معلوم بود ارشدتر است  گفت:نه قربان تافرداصبح هم شدحاضریم به احترام شما آماده باش وایسیم. عجله نکن.

محمودسریع ویلچررابه سمت راننده آوردو یکی ازدوافسر هم کمکم کردند تا پشت فرمان بشینم.خیلی خجالت کشیدم .کاشکی دوتاهمراه می بردم.عجله داشتم وسعی می کردم زودترجابجا شوم وکمتردوافسر رامعطل کنم.

محموددرحین کمک به من آرام گفت:اون افسری که قدش بلندتر رئیس رشت ،وقتی شنیدجانبازهفتاددرصدی خواست بیاد روزجانبازر و تبریک بگه .فکرنکنم همراهمون بیاد.اون یکی هم افسری که  امتحان می گیره.دقت کن .عجله نکن .آبروریزی نکنی ها.خوب نشستی؟پاهات درست قرارگرفته؟

اماحواسم پرت شده بود و  بخش آخرحرفهایش رادرمورد درست نشستن ووضعیت پاهایم نشنیدم مدام کلمه رئیس  تو مغزم تکرارمی شد.باخودم گفتم بهمن بیچاره شدی!!!

رئیس جلو نشست و افسرممتحن بابرادرم عقب نشستند.هردوافسرکلاه هایشان رابرداشتندوروی پایشان گذاشتند.

رئیس پرسید:کجامجروح شدم وبعدازاینکه نگاهی به انگشتان دستهایم انداخت پرسید:قطع نخاعی؟

گفتم:بله

پرسید:تمرین کردی؟

گفتم:بله دوماه تمرین کردم ، قبل ازمجروحیت هم رانندگی بلدبودم اماگواهینامه نداشتم.

گفت:بسم الله.حرکت کن.برو بسمت میدان گلسار.

خوشبختانه محمودخودروراطوری پارک کرده بودکه نیاز به دنده عقب رفتن ودورزدن نداشتم.حرکت کردم.سعی می کردم آهسته بروم تاهمه چیز درکنترلم باشد.پاهایم چندباراسپاسم گرفت وبالا تنه ام به جلو پرت شد اماباتکیه به کمربندایمنی وفرمان تعادلم راحفظ کردم .

درذهنم کارت گواهینامه رامی دیدم واینکه دراولین فرصت به همسرم ودکترعلی اکبری نیا خبرقبول شدنم را بدهم.

به فلکه گلسارنزدیک شدیم چراغ راهنمازرد بود .فشاردستم راازکنترل دستی برداشتم تادیگرگازندهم وسرعت خودروبه اهستگی کم شود.اینطوری مجبوربه ترمزشدیدنمی شدم وتنه ام به جلوپرت نمی شد.همه چیز عالی بود و درفاصله پنج متری خودرو جلویی که پشت چراغ قرمز ایستاده بودخواستم ترمزبگیرم که!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همه دادزدند:ترمز کن.ترمز کن وایسا

اماهرچه زور زدم نشد که نشد.وباخودروجلو یی تصادف کردم!!!

ازاین بدترنمی شد تصادف درحینامتحان  به همراه رئیس  وافسر ممتحن ۰

راننده خودروجلو یی که مسافرکش بودپیاده شدوشروع کردبه دادوفریادوبدوبیراه گفتن:اخه مردیکه ……مگه کوری چراغ به این بزرگی رونمی بینی؟اخه مذهبت روشکر………

داشت ادامه می دادکه رئیس پیاده شد.به دنبال اوافسرممتحن هم پیاده شد.هردوکلاه هایشان رابسرگذاشتند.

رئیس گفت:چه خبره؟ادب داشته باش

راننده که جاخورده بودلکنت زبان گرفت.سلام .سلام سرکارجون .زده ماشین من مادرمرده روداغون کرده

رئیس:باشه مملکت قانون داره.چرافحش میدی؟

راننده مسافرکش:اخه سرکارجون.نوکرتم.نگاه کن.بی خیال پشت فرمان نشسته .عارش میاد تشریف بیاره پایین ببینه چه بلایی سرماشین من اومده.لابدپشت گرمی داره؟!!!

رئیس:باباجون نشنیدی میگن بی بی ،بی چادری خانه نشینه.  نخیرهیچ پشت گرمی نداره .اون آقا جانبازقطع نخاع است فلجه .نمی تونه پیاده شه.

راننده نگاهی بمن کردوبه سمت ماشین خودش رفت وازتوی ماشین سیگارش رودرآوردو چندقدمی دورترازماشین ایستاد.چندپک محکم به سیگارش زد .برگشت وقسمتهای اسیب دیده ماشین خودش ومن رونگاه کردوبسمت من آمد و گفت :داداش ببخش.نوکرتم.خدایی نون من وزن وبچه ام ازاین لگن درمیاد.ماشین که طوریش میشه اعصابم خوردمیشه.جسارت کردم ببخش.

من حرفی برای گفتن نداشتم.ازاوعذرخواهی کردم.مدام تصو یرهمسرم که سرزنشم می کردودکترعلی اکبری نیا که می خندید جلوچشمم بود.

رئیس  مدارک خودروپیکان راگرفت وبه راننده اش گفت که دنبال مابه اداره بیاید.

بعدهم داخل ماشین من نشست وگفت :چراغ جلو ،سپروکاپوت جلو ماشینت آسیب دید.چی شد؟چراترمزنکردی؟

زانوی راستم رانشانش دادم.دراثرعجله واسپاسم زیراهرم افقی کنترل دستی قرارگرفته بودومانع ترمز شده بود.

افسری که عقب نشسته بود رشته کلام رادردست گرفت وگفت:اقابهمن نترس پاهات رودرست جابجاکن .فلکه رودوربزن .با آرامش بروسمت اداره ۰٫اگرتا اونجادرست رانندگی کردی قبولی.احتیاط کن.حرکت کن.

محمودسریع پاهایم راجابجاکرد.بسم الله گفتم وحرکت کردم.درطول راه به دستورافسرممتحن یک جا پارک کردم ودرداخل محوطه اداره  هم یک پارک دوبله انجام دادم وامتحان تمام شد.

رئیس وافسرممتحن مجددا با من روبوسی کردندودلداریم دادندکه رانندگیت خوب است اماعجولی.

یکساعتی گذشت.محمودازداخل اداره  برگشت می خندید.

محمودگفت:تبریک .قبول شدی.رئیس  دستوردادازکامپیوترلیست خلافی پیکان رادرآوردند.حدودبیست هزارتومان خلافی داشت.به راننده گفت خسارتماشینت روازبیمه اون آقا که مقصره می گیری.امااول خلافی ماشینت روپرداخت می کنی بعد ماشینت رواز اداره  بیرون می بری.این هم بخاطراینه که موقع تصادف ادب داشته باشی و درست رفتارکنی!!

منبع : نویسنده «دکتر شهریارعلی اکبری نیا» – انتشار: مرکز ضایعات نخاعی جانبازان